ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

بی قرار

توی این همه بی قراری حتی دیگه خودمو هم نمیشناسم و سخت در عذابم ، بغضی که گلوم و می فشاره ، گریه های وقت و بی وقت ، همه بی قراریمو تشدید میکنه ، خسته م ، و خیلی دلگیر ازین ادما ! 

اعتراف

گویی منتظر ِ یک اعتراف ِ عاشقانه باشی 


کی ؟

بازم برگشتم به عقب ... ولی این باعث نمیشه نگاهم همیشه به عقب باشه ، بر عکس !!

به تنها چیزی که این روزا فکر میکنم خیلی زیاد اینه که کی ؟

"کی" کلمه ی خیلی مهمیه توی این روزای من !! 

عجله دارم یا ندارم مهم نیست ! فقط دلم نمیخواد خسته بشم و به صدا در بیام 

میتونم بگم که این خدای اسمون ها و زمین هر وخ منو اینجوری بی خیال میبینه خوشش میاد هی خیالمو قلقلک بده ! دست ِ خودشم نی .. مام که فعلن عروسک ِ خیمه شب بازیشیم !


لعنت بر دهانی که بی موقع وااا شود

کاش ادما جلوی زبونشونو میگرفتن ، کاش بضیام میفهمیدن که هر حرفی که شنیدن لزوما گفتن نداره ، کاش اینقدر دلم نمیشکست !


مرد ِ رویاهای من

آن دورها را نگاه کنی ُ 

مردی را ببینی و 

قلبت تمام ِ احساسات ِ قشنگ ِ دنیا را ببلعد !

و تو بفهمی که ان مرد ، همان مرد ِ رویاهای توست 

که به یکباره تمام قلبت را تسخیر کرده ست ..


اغوش

کافیست دستانت را باز کنی ،

اغوش ِ گرمت خود نمایی کند ،

بازوانت مرا به تو گره بزند ،

ازین عاشقانه تر هم میشود ..


به دیدنم بیا

پشت ِ تمام ِ زاویه های زمین منتظرت بودم ، چگونه شد که ندیدی مرا !


تمام ِ پیچیده گی هایم

چیزی در درونم عذابم میدهد ! گویی مغزم در حال ِ انفجار است ، چیزی گوشه ای از ذهنم ارام و قرارم را گرفته است ، حتی دلم نمیخواهد نزدیکش شوم ، اما مرا ناخوااگاه به سمت خود می کشاند ،،  ترس ِ نداشتنش آزارم میدهد ، نمیدانم چرا اینقدر پیچیده ست ! او ساده مرا نمیخواهد ولی ذهنم مرا میپیچاند ، انقدر شلوغ است که گویی مردمائی دران شورش کرده ند و سروصدا میکنند ! از میان ِ ان همه هر کدام چیزی میگویند ، با تو سردی میکند ، مدتهاست که تلخ است ، حرفش را به تو نمیزند و فقط با سکوت نگاهت میکند ، دلش برایت تنگ نمیشود ، و دیگری مصمم تر میگوید شاید هم دیگر دوستت ندارد !!! و دوباره همه شان بهم میریزند ، ان پائین تر چیزی سخت گلویم را می فشارد ، دستانم میلرزند ، کسی در ذهنم میگوید نکند تنها شوی ؟! نکند بی قراری هایت چندین برابر شود ، نکند چشم هایش را از تو بگیرد ، نکند .... و باز هم شلوغ میشود و هیچ نمیفهمم جز همهمه ی صداها را ، این بار چشم هایم عکس العمل از خود نشان میدهد ، صدایم در گلو میپیچد که چه میشود ؟! و باز هم آینه ی بیچاره که حجم ِ سنگین نگاههایم را تحمل میکند .


چند روزی نباس باشیم

قراره نو بشیم ، خیلی هم عالی خیلی هم جالب ، خیلی هم استقبال میکنیم ازین حرکت بلاگ اسکای ! بوس بهت 

سفری دور اما نزدیک

این چند روز رو در سن پطرز بورگ به سر میبردم ،، سرمایی وحشتناک داشت و اصلن دوست داشتنی نبود ،، اما عشق درین سرزمین در لابه لای امواج نیستی موج میزد ، اون عشق رو دوست داشتم ، شاید خیلی متفاوت از دنیای ایرانی ِ ما بود ! 

عجب !

هر چی میخری فشرده س بذاری تو اب وا میشه ! حیرتم فردا پس فردا ینی گوجه سبزم میخوان بم بدن باید فشرده تحویل بگیرم بذارم تو اب واشه ؟ 


فقط 10 دقیقه

میگن باید صبر کنیو  آینده رو پیش بینی نکنی ، تنها کاری که این روزا نمیتونم بکنم اینه که صبر کنم و در مورد ِ اینده قضاوت نکنم ! واقعن نمیتونم ، داره دیوونم میکنه آینده ی مزخرف ، هیچ کسم نمیتونه حتی فکرشو کنه توی این چهره ی آروم چه غوغایی ِ !

ای کاش فقط 10 دقیقه از آینده رو میتونستم ببینم و بفهمم چی میشه تا اروم بگیرم !