ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

هیچی انقد هیجان نداشت که ببینی ده ساله ازین وبلاگ نتونستی دل بکنی و همچنان هر از گاهی بهش سر میزنی و چند خطی مینویسی 

تیر ٨٧ کجا و مرداد ٩٧ کجا 


نامه ای به خدا

ی جوری ازت دور شدم که هرچی میگردم تو هیچ لحظه ای پیدات نمیکنم 

شاید این همه خوشبختی رو لایق نیستم که تورو فراموش کردم ، تویی که همه ی اتفاقای خوب ِ زندگیمو بی منت بهم بخشیدی ، ی جوری نیستی یا شایدم هستی که من رد پاتو میبینم ولی راحت میگذرم 

منو ببخش ، به خاطر تموم ندیدنا ، به خاطر همه ی دیده شدنام 

هیچ کس مثه تو نمیتونه خوب باشه