ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

بهتــــ ــــــرین چیز
                 نگــ ـــــــاهیست
                               که از حادثه ی عشــ ـــــــــق 
                                                                تـــ ــــــر است


قول میدهم !

 

من به چشمان بی قرار تو قول میدهم

      که برگ های ما به افتاب ،

            و ریشه های ما به اب می رسد

                        ما دوباره سبز میشویم 

خویشتن خویش

گاهی با خویشتن خویش خلوت می کنیم و با

درون خود سخن میگوئیم . اما جز سکوت چیزی با

ما نجوا نمی کند زیرا گورها روزنه ای بخارج ندارند

تا فریاد مردگان را با سکوت زنده ها بهم آمیزند .....

پیوست -: باز هم میگویم « بودن یا نبودن » هیچ کدام "فرقی" نمیکند

بخند .. !

بخنـــ ــد :
گرچه سایــ ــه ی شـ ــوم بدبختی بر ماسایه افکنـــ ـده است و آفتاب را از ما دریــ ـغ و آرامش را به حال خود گریــ ــزان گذاشته ,
اما تو همــ ــیشه بخنــــ ـــد چون همیشه یه جـــ ــایی چه دور , چه نزدیک , یک کسـ ــــی است که با یک لبخنـــ ــد تو جان میگیرد , پس بخنـــــ ــد و بگذار تا او زنـــــ ــدگی کند ....!!

پائیز

باز آمده پاییز , دست زمان شده تصویر درخت. قلبم شده میدان شکست . شب تاریک است و باد سرکش غمی غمناک ,به دلم فریاد میزند . نیست در گوشه ی این باغ صدایی ,فصل پاییز است . از پشت شیشه ی شکسته ی پنجره ی بی سامانم باغ را تماشا می کنم . نسیم روح بخش از میان شاخه های درختان می گذرد و شاخساران با هم زمزمه می کنند . بید مجنون با یاس های سپید خلوت می کند , شاید نسیم پاییز نرم نرمک آنها را به خواب ببرد . برگ های زرد را می نگرم که برکه ی باغچه را نیلوفری کرده اند رو به سوی ایوانی خلوت و بی حضور . تنهایی باغ را با تنهایی خود قسمت می کنم و به نغمه های پاک طبیعت سو گند می خورم که هیچ چیز به زیبایی غروب پاییز نمی شود .

زندگی مثل دو تا خط موازی نیست

میگن زندگی، تلخ و شیرین داره.
میگن زندگی،غم و شادی داره.
میگن زندگی،سختی و آسونی داره.
میگن زندگی،برد وباخت داره.
میگن زندگی،خوبی و بدی داره.
میگن زندگی،خنده و گریه داره.
میگن زندگی،اشک و لبخند داره.
میگن زندگی،هیچ  وقت و همیشه داره.
میگن زندگی،گاه و بی گاه داره
میگن زندگی،گناه و ثواب داره
میگن زندگی،قهرو آشتی داره
میگن زندگی،شوخی و جدی داره
میگن زندگی،بالا وپایین داره.
میگن زندگی،افتادن و بلند شدن داره.
میگن زندگی،امید و نا امیدی داره.  

هر چی نگاه کنیم می بینیم دو تا چیز متضاد با هم و در کنار هم جمع شدن و چیزی به نام زندگی رو ساختن.جوری که اگر یکیشون نباشه اون یکی هم بی اثر می شه.
برام سخت شد.چه جوری می تونیم بگیم سیاه و سفید با هم نمی مونن.چه جوری می شه گفت تضاد زندگی رو به هم میزنه.  


شنیدم،غم و شادی مثل دوتا دوستن.یکیشون که بره اون یکی میاد.حتی تضادها باعث می شن تعادل به وجود بیاد.پس همشون تو یه نقطه ای کنار هم قرار می گیرین.پس اینجوریام نیست که یکیشون شرق بره،یکیشون غرب.  


من فکر میکنم اگر یه کم و فقط یه کم چشمامونو باز کنیم می تونیم همه این تضاد
هارو به شباهت نزدیکشون کنیم.
میگن زندگی زوج و فرد داره.
دو تا فردشُِِ که کنار هم بذاریم،می شه یه زوج.
فکر کنم بشه اینجوریم گفت.تضادهای زندگی انقدرام غیر قابل انعطاف نیستن که مثل دو تا خط موازی باشن که هیچ وفت به هم نرسن.فقط بستگی به نگاه ما دارن.
حالا چی،بازم تضادها مانع زندگی کردن ما می شن،یا این خودمونیم که سنگ جلوی زندگی کردنمون می ندازیم!!!    


فقط یه چیز دیگه می مونه.چرا هر وقت می خوایم دست به انتخاب بزنیم،اول تضادهاش میاد جلو چشمامون.چرا اول شباهت ها یا چیزایی رو که میتونن به شباهت تبدیل شنُِ نمی بینیم؟  


*********

 

هر صبح با طلوع خورشید , با عبور از کوچه پس کوچه های غربت , به امید رسیدن به تو گام بر می دارم . تنها به خاطر شنیدن صدایت , اما تو , تو حتی مرا از نگاهت محروم می سازی . ای همه امیدم , نگاهم کن که خود تو مرا اسیر خود ساخته ای , پس با نگاهی رهایم کن .



 

این صدای پا که میاید زدور افکند بر هستیم یک باره شور . میشناسم این صدای پای اوست , طرز ره پیمودن زیبای اوست , عاشقان از عشق زنجیرم کنید , عاقلان از عقل تدبیرم کنید , وگرنه این دیوانه دل غوغا کند , عاقل و عاشق همه رسوا کند .



 

شبی در عالم تنهاییی خویش , در دل را به غم باز کردم ,در آن خلوت سرای بی کسی ها ,خدا را دم به دم آواز کردم , به یاد مادرم اشکی فشاندم , غم دیرینه را آغاز کردم , شنیدم ناله ی مادر که میگفت , تو را با گریه ها دمساز کردم , چه قدرم ندانستی زدستت , به سوی آسمان پرواز کردم



 

نفسی می آید به سنگینی بار حرفهای نگفته...به گرمی تمام دلتنگیها....به پاکی همان روزهای نخستین خلقت....شاید این تقصیر فراموشی است..درسته فراموشی است...

برگ نخستین

 

 

 

دیروز گذشت . « برگ نخستین »

پژمرد ، ...

بهاری دیگر خواهد آمد ...

برگی تازه خواهد روئید ...

برگهای درخت زمان بنوبت میریزند !

بر آنچه از دست رفته تاسفی نیست ...

بر آنچه خواهد گذشت نگرانم ... !

*پیوست : نمی دانم بی تو بودن را می توان تجربه کرد یا .. ! 

* نوچ ... باورم نمیشه ! اصرار نکن !!!!!

ای خدا جونم تو کف کارات موندم !

* دیشب تفعلی با حافظ میگیرم که وصال جانان و این حرفا ... یکی دیگه .. !

* امشب یکی دیگه msg میزنه ... و از چیزای مسخره شروع میکنه و به این می رسه !

*** وفاداری رو باید از نیلوفری آموخت که به دور شاخه ای می پیچد و در آغوشش میمیرد .. !!


بعد از ی اس م س بلند دیگه ... ! که اون هم عاشقانه و متن شعری بود ... مینویسه !!

***بهترینم : اگر دل سپردن به تو یک خطاست ، به تکرار باران خطا میکنم !

بعدشم هم یک مسیج عکس می فرسته که نوشته *** به یادت هستم ***

من هم در اخر تنها مینویسم ...

بهت نمیاد این شکلی باشی !!!!!!!

پیوست -: امروز با پری حرف زدیم ... اما خداجونم ... نگو ... نگو که اینجوری میخواد بشه ... من چند روز پیش داشتم پشتش به مامانش میگفتم که خیلی وحشتناکه ! نکنه به گوشش رسیده !!!!!!!!

رسما" خاک بر سرم !!

پیوست پریم -: اخرین اس م س 12.07 تا الان مخم هنگه ... هیچی نمیگیرم ... !

* حالش خوب بود ؟ با من بود ؟ نه بابا ... باورم نمیشه ... یعنی مامان راست میگفت ؟ نه بابا .. ! بی خیال ... تنهائی زده به سرش !

 

 

* ای کاش !

 

*  کاش جای این گلا بودم ... تا  .. تا اخر عمرم ... نوازشم میکردی ! 

 

ای کاش !

 

* بارون میاد ... بارون

 

* اهای اسمون ... تو هم دیگه دوسم نداری ؟  

 

* زنده م !

بیرون بودم 

 

* دکتر  

* قاب گوشیم ! 

* مانی پیشم بود  

* عکاسی رفتم 

* زنده م ! 

 

* گریه کردیم !!

دو تا خواهر ... که حرف همو خوب میفهمن ! 

 

* گریه کردم ... گریه کردی !!
 

                     * گریه کردیم   

 

* من و چند پله تا دانشجو شدن !

سام ! 

-

امروز قرار بود 8 بلند بشم ... با دردی که دیشب داشتم ... نمیدونم ... 9.30 بلند شدم .. در عرض 10 مین اماده شدم و زدم بیرون ... رفتم مدرسه .. جائی که 1 سال میرفتم و میومدم ... دلم تنگ شده بود ... وقتی وارد مدرسه شدم .. حس همیشه رو نداشتم .. خیلی زود گذشت .. ! رفتم تو ... مدرسه رو نقاشی کرده بودن ... رفتم داخل دفتر ... خانوم باقری ... وای ی ی تا منو دید احوال پرسی و نشوند پیششو .. گفت چی قبلو شدی یالا ؟ ... گفتم ... تبریک گفت و اینا ... بچه های مدرسه مون ... عالی بودن ... ماها گنداش بودیم ... شریف و امیر کبیرو علامه ... وای باورم نمیشد ... اسم چندتا رتبه های خوبو سردر مدرسه زده بودن ... دیگه اسمم و گرفت و نوشت چی قبول شدم ... عکس گرفت ازم ... که بزنن روی برد مدرسه .. پروندمو گرفتم و زدم بیرون ... خانوم محیط هم دیدم .. زنگ زدم مونا .. قرار بود بریم کیف بخره .. گفت 20 مین دیگه میام ... رفتم پاساژ کارامو بکنم ... میخواستم کپی بگیرم .. رفتم و کافی نت بود ... نشستم تا کاراشو بکنه ... یه خانوم محجبه اومد داخل ... 4 سالی میشد ازم بزرگتر بود ... یکی دیگه هم اومد که اون از مانی میخورد بزرگتره ... هر دو دانشجو بودن .. اومده بودن واسه واریز شهریه ... حرف که شد ... گفتم شما چی میخونی ... گفت حقوق ... گفتم سخته ؟ خندید گفت سال اول نه ... ولی .. اره دیگه مونا خانوم بعد 30 مین اومد و منم 2 دور پاساژ و گشتم ... رفتیم بالای شهرک و کلی گشتیم که ی کیف بپسنده ... مردم از پا درد ... تشنگی داشت خفم میکرد دیگه رفتیم خانوم دکه روزنامه فروشی وایساد ... نگو منم مدارکم و اونجا جا گذاشتم ... رفتیم کیف گرفتیم و نزدیکای خونه بودیم که فهمیدم ... دوباره برگشتیم و خدارو شکر دست روزنامه فروشیه بود ... دیگه با ماشین برگشتیم .. رسیدم خونه میشد به جنازه تشبیهم کنی ... 9.30 رفتیم ... 12 برگشتیم ... وقتی بالشتم و دیدم هیچی نفهمیدم ... تا 7.30 خوابیدم ...  

-

* فردا میرم بانک ... بعدشم بعد از ظهر میرم عکس جدید بندازم ... 

-

* ندا جون ... واسه ثبت نام 6 تا عکس میخواد ! اشتباه گفتم ... واسه مشمولین که نمیدونم کیا میشن 12 !

 - 

* پائیز تو راهه !! 

-

12.17 am 

 

 

* تا کی میخوای روحمو بجوی ؟

سام ! 

این روزا درد قلبم ... از همیشه بیشتر ... ! الان ساعت 12.30 و من نفسم بالا نمیاد .. حتی گریه هم نمیتونم بکنم .. لحظه ی سختیه ! 

صبح نوشت -: نمیدونم دیشب چطور خوابم برد ... اما از درد بی هوش شدم .. الانم درد دارم .. هیچ کس نمی فهمه چی میگم .. چه دردی دارم ... هیچ کس ! 

6.34 am

 

* حکایت زیاده ... کو گوش شنوا !

 

 

* حکایت غریبی است باران را از پشت پنجره‌ها دیدن !  

 

* تو چی کردی با من ؟

 

   

 

 

شب چه می کند نفس باد ، با درخت ؟ 

  

پیوست -: توانائی اومدن پیشتونو ندارم !

گله بی گله !