ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چیزی در درونم عذابم میدهد ! گویی مغزم در حال ِ انفجار است ، چیزی گوشه ای از ذهنم ارام و قرارم را گرفته است ، حتی دلم نمیخواهد نزدیکش شوم ، اما مرا ناخوااگاه به سمت خود می کشاند ،، ترس ِ نداشتنش آزارم میدهد ، نمیدانم چرا اینقدر پیچیده ست ! او ساده مرا نمیخواهد ولی ذهنم مرا میپیچاند ، انقدر شلوغ است که گویی مردمائی دران شورش کرده ند و سروصدا میکنند ! از میان ِ ان همه هر کدام چیزی میگویند ، با تو سردی میکند ، مدتهاست که تلخ است ، حرفش را به تو نمیزند و فقط با سکوت نگاهت میکند ، دلش برایت تنگ نمیشود ، و دیگری مصمم تر میگوید شاید هم دیگر دوستت ندارد !!! و دوباره همه شان بهم میریزند ، ان پائین تر چیزی سخت گلویم را می فشارد ، دستانم میلرزند ، کسی در ذهنم میگوید نکند تنها شوی ؟! نکند بی قراری هایت چندین برابر شود ، نکند چشم هایش را از تو بگیرد ، نکند .... و باز هم شلوغ میشود و هیچ نمیفهمم جز همهمه ی صداها را ، این بار چشم هایم عکس العمل از خود نشان میدهد ، صدایم در گلو میپیچد که چه میشود ؟! و باز هم آینه ی بیچاره که حجم ِ سنگین نگاههایم را تحمل میکند .