-
تمشکی بانو عجله کن ..
پنجشنبه 27 آبان 1389 19:31
واقعا الان که فکر میکنم نمیدونم چطور میتونم از اینجا برم .. گاهی وقتا به اوج میرسم و میبینم هیچ خوشی ندارم و نباشم بهتره .. اما خُب هیچ وقتم فکر نمیکردم انقدر دوستای دوست داشتنی داشته باشم که بود و نبودم براشون مهم باشه ! با گردش و اظهار ِ لطف شما دوستان یه کوچولو به زندگی برگشتم ! امروز مادری از سفــــر بر میگشت ُ من...
-
تهران گردی .. در ۲ روز
چهارشنبه 26 آبان 1389 15:54
پریروز رفتیم دکتر با خانوم تپلی .. از سید خندان تا شهید قندی پیاده روی کردیم بعدشم رفتیم ختم که همونجاها بود .. کیس رو دیدم .. سعی کردم به روی خودم نیارم ..و همینم شد .. پدرش چقدر با حسرت نگاهم میکرد پیاده تا میدون رفتیم و شوهر خواهری اومد پیشمون ! // فرداشم صبح زود با هنا قرار داشتیم .. بریم خرید .. رفتیم ُ کلی حسای...
-
روز های اخر تمشکی شاید !!
شنبه 22 آبان 1389 11:02
دارم به این فکر میکنم که اینجا رو ببندم !!
-
اندر احوالات تمشکی
جمعه 14 آبان 1389 17:32
میگذره .. خسته م کمی ... بیشتر دوست دارم روزانه بنویسم از تمام حسا و احوالاتم .. اما آدمی وقتی هی غر بشنوه .. نمینویسه .. حکایته منه .. نمیگم چمه که کسی ناراحت نشه .. خب همه درد دارن .. تحمل ناراحتیای منو ندارن .. چیزی هم نمیشه گفت ! این روزا میگذره ُ من تمام ِ تلاشمو میکنم که شاد باشم .. اما خب همین که من تلاشمو...
-
افشا گری ..
جمعه 7 آبان 1389 16:59
این که میبینید !!!! یک عدد بطری ِ که توسط دستان ِ من و دستان گندمی این شکلی شده !! اگه فکر کنید من بودم خیلی بی کارید ! این عکس دیشب گرفته شده است !! ساعت 5.45 دقیقه !! چی کار کنیم مجبوری مخودمون خودمون و شاد کنیم !! اینجا مترو فردیس کرج ِ که ما منتظر قطار بودیم که !! گندمی تلش زنگید و بنده بطریشو کش رفتم و کلی دعوا...
-
خداهم خدای قدیمم
دوشنبه 3 آبان 1389 16:43
با ماتحتش نشسته ست و دارد خفه م میکند لاکردار ! باشد بابا .. خوب شدیم .. مردم چشم دیدن خوب شدنمان را ندارند که !! هی روزگار !!! یک روز خوب را پشت ِ سر داشتیم می گذاشتیم که پدر مهربانتر از جانم !! با مادر آمدند دنبالمان .. پیش خود گفتیم ای جانمممم قرار است سالگرد ازدواجشان مهمان شویم !! بلی مهمان شدیم اما کجا ؟! منزل...
-
میروم ، رفتنـــــم تماشائیست .. !!
دوشنبه 26 مهر 1389 17:11
مدتی نمی خوام باشم .. اینجوری شاید رنگی به روحم پاشیده بشه .. وقتی بر میگردم که بتونم واقعا بخندم ... نه به زور پستای خنده ناک بذارم تا کسی نفهمه همین الانم دارم اشک میریزم .. تا کسی نفهمه چقدر دلم درد داره .. چقدر دیگه از روی عجز باید اشک بریزم و متنفر باشم از اطرافیانم .. نمیدونم .. چقدر دیگه باید بترسم از همه ی...
-
بازی بازی بازی بازی
شنبه 24 مهر 1389 18:06
بانو رها بازی خلق کرده که خوشم اومدو تعارف اومد نیومد داشت و گرفت .. 1) اگر وبلاگتان آدم بود چه جنسیتی داشت ؟ دختر یا پسر ؟ (این موضوع ربطی به جنسیت صاحب وبلاگ ندارد .) خوشحالم که در هر صورت وبلاگم را ادم خلق نکردم .. چون این بشر دوگوش و دو پا رو دوست ندارم .. به میان میوه ها گشتم و تمشکی خوش آب و رنگ را برگزیدم .. که...
-
بازی بازی ..
جمعه 23 مهر 1389 23:13
از طرف ِ شالگردنیسم جان جون جان و لی لی جیگرم دعوت به پر کردن جای خالی شده م !! قلم درد دست میگیرم . . . وای خدا جونم کمکم کن ۱- بدترین اتفاق زندگیم: مرگ و جدائی ِ از عزیز ترینام ۲- خوب ترین اتفاق زندگیم : روزی که برنامه ریزی برای آینده م کردم و هدف دار شدم .. ۳- بهترین تصمیم: به تـــــــــــــــــــــــــــو چه بچه...
-
عروسی
جمعه 23 مهر 1389 16:50
ایهیم بانو وارد میشود !! این چند روز بنده در عروسی و پا تختی و جشن رقص و آرایشگاه و اینا به سر بردم همش !! اول از همه بگم.. ~> موهامو ۴۰ سانت شایدم بیشتر کوتاه کردم انقدی کوتاه شده که خودم کف کردم هنابندون بنده ی عدد لباس پرنسسی خیلی خوشمل پوشیدم و ی تاژ خیلی خوشمل گذاشتم و گیسوان بلند بالامو ریختم دورم و رفتیم و...
-
پیــــام های بازرگانی . .
شنبه 17 مهر 1389 23:02
بانک انصار بانک ِ خانواده پیوست -: چند روزی پستا اختصاصیه .. اما دوست داشتنی و به یاد موندنی ! پیوست پریم -: امروز ُ فال ِ قهوه ُ تمام چیزائی که روشـــــــــن شدن ! راهی روشن به سمتم باز شد
-
به درد مستخدمی ِ بانکم نمیخوریم !
پنجشنبه 15 مهر 1389 22:51
یعنی این گندم رو توی بانک استخدام کنن خیلی خوبه ! برای مثال رفتیم زودتر که کارای بانکی و کتاب بگیریم ! من گفتم میرم کتاب بگیرم خانوم رفتن بانک ! از توی مترو عزا گرفت که من اینا رو چی کار کنم ! ی اصل اساسی هست که میگه با فحش ناموسی بچه هوشش شکوفا میشه ! بنده استفاده کردم چشتون روز بد نبینه ! کتابارو که داشتم می خریدم...
-
جنیفر سفید !
چهارشنبه 14 مهر 1389 23:26
نرسیده آخ و اوخ که وای آب کش شدم . . آمپولم زدن ! یکی نیست بگه آخه خب آب کش بودنت به یه دردی میخوره تا به گندم بودنت ! بد میگم ؟ بلال بودی باز خوشمزه بودی !! گندمم شد خوشمزه ؟ رفتیم سر کلاس متون سیاسی به زبان انگلیسی آی غوووووووووور غووووووووور می کنه که این چی میگه . . حذفش میکنم .. مدیونی اگه فک نکنی گیسامو سر کلاس...
-
تمشکی ناله
سهشنبه 13 مهر 1389 16:51
تا اونجا گفتم که فشن کردیم که بریم عروسی .. وای ما رفتیم . . عروس اومد . . بنده که تمشکی باشم + اون دوتا وروجک که معروفم هستیم هممون رفتیم وسط . . تا آخرش که دیگه جون هم نداشتیم رقصیدیم . . آقا کردی و لری و ترکی و هر چی دلت بخواد ! ترک واسشون پا زدم !! خودم مونده بودم . . به به عجب رقاصیم خبر ندارم کلی مجلس گرم کن...
-
تمشــــکی فشن
شنبه 10 مهر 1389 16:28
اخی !؟ صبح قشنگم رو ی خواستگار ازم گرفت ولی عیبی نداره دیگه مثه اون روزا اذیت نمیشم چون فعلا این چیزا واسم مهم نیست . . امشب قراره بریم عقد کنون دوستی جون که ۱ سال از من بزرگتره ! الهی قربونش ۲ سال بزرگتره ! جک گفتم ! می خواستم مثلا خودمو توجی کنم که اگه منم مزدوج شدم ننگ نباشم الان یک عدد تمشکی فشن در خدمت شماست...
-
SMILE TO ME PLZ
پنجشنبه 8 مهر 1389 22:07
جدیدا داریم به این نتیجه میرسیم که ما هرجا میریم . . کر کر خنده ای که داریم همه رو به خنده میاره ! مخصوصا خنده های گندم وای فکر کن ! چند وقت پیش رفتیم فیلم ِ آل رو دیدیم ! این فیلم چرت !! و اصلا خنده دار نبود . . اما ما دو تا غش غش می خندیدیم و همه به خنده ی ما می خندیدن ! سینما رو می زاریم روی سرمون !! ون رو می زاریم...
-
آدم و هوا
چهارشنبه 7 مهر 1389 22:00
اول از همه که رفتم یونی کلاسم تشکیل نشد ُ بعد از تو سرو کله زدن با بروبچ ! رفتم سمت بالا دانشکده فنی و دامپزشکی تا میس الف رو ببینم دوستش سپیده جون هم بود و کمی حرفیدیم و اینا . . بقیش خصوصیه انقده دخمل ِ جیگریه !! دوسش داشتم زیاد ... امروز با استادای جدید اشنا شدیم .. یارو انقد فک زد اخرش برگشت گفت خیلی وراجی کردم...
-
اولین باران ِ پائیزی و دل ِ رنجورم
سهشنبه 6 مهر 1389 22:58
اولین باران ِ پائیزی بارید ُ من . . هنوز نمی بارم . . هنوز هم رابطه ی بغض هایم با باران تنگاتنگ ست ! و من بوی نم ِ پائیزی را با جان ُ دل پذیرا بودم . . هر چند همراه ِ خوبی برای بارانم نبودم ، اما ممنون که برای ِ دل ِ خسته و رنجورم باریدی ! درمانده ی ابر های کبودت شده بودم و تو بی خیال ِ آسمان ِ نگاهم بودی ُ گذاشتی تا...
-
م + شکلات
سهشنبه 6 مهر 1389 22:15
از دنیا و ادماش دلگیرم . . از تموم ِ این ادمای نامردی که اومدن و گفتن میخوانت و . . دریغ از خواستن از تمام ی خواستن های دروغ و چرک ! از همه چی متنفرم همیشه معتقد بودم که زندگی رو باید کرد !! نه بر عکسش ! اما من دچار شدم . . زندگیم بهم ریخته و آشوبه توی زندگیم چقدر ادما راحت دروغ میگن ؟ راحت قول میدن و قول میگیرن و...
-
جــــادو جمبل
دوشنبه 5 مهر 1389 21:03
همش تو فکر ِ اینم که جادو جمبل و دعا گرفتن یعنی واقعا توی زندگی ادما تاثیر داره ؟! یعنی این خدائی که میگید همه چی دستشه و هیچ چیزی بدون خواست ِ اون جا به جا نمیشه . . از پس ِ جادوی ِ ناروا میگذره . . .؟! میخوام بدونم ؟ میخوام بدونم حقیقت داره که چشم ِ دیدن ِ منو ندارن این خاله های عوضی ؟! پیوست -: سید تماس گرفت و...
-
بـــــــــــــــــاورم نمیشه خدایاااااااااااااااااااااااا
یکشنبه 4 مهر 1389 23:19
خدا جونم . . . خدای من ممنونم . . جواب تمام این همه بدبختیارو دادی عاشقتم . . مامان و بابائی نشستن که با هم حرف بزنیم . . حرف زدیم . . اونا بهم گفتن که امتحانم کردن اونا بهم گفتن که میخواستن برام ی تجربه ی خیلی بزرگ باشه و من در آینده و روزی که خدائی نکرده اونا نیستن . . من بتونم خودم و به تنهائی از پس تمام ِ مشکلاتم...
-
لاک ِ خوش رنگ وای ی ی
یکشنبه 4 مهر 1389 23:16
ی لاک ِ خوشرنگ پیدا کردم عاشقشم ! اما هر جا میگردم پیدا نمیکنم ! انگار اصن از سر ِ این لاک ِ نیست ! عکساشو میزارم روی ناخنم !! ببین چه بد شکسته ناخنام ؟! و لینک دیگر !!
-
بیا و خدائی کن و دنیام و رنگی کن . .
یکشنبه 4 مهر 1389 21:22
-
پیام بازرگانی
یکشنبه 4 مهر 1389 20:16
سکانس اول -: ی بابا تُفی داریم که این گندمی ی موقع هائی هواشو میکنه ! به قول ِ پوری جنیفر سفیـــد به قول ِ خودم همون تُف !! به قول ِ گندمی هم دوفی امروز بعد از اینکه ای خدا این تف بیاد و این گندمی ببینتش و هی غر نزنه ! سر کلاس بودیم ُ (پرده برداری میکنم) از اونجائی که گندمی چرت میزد و بد و بیراه میگفت !! به من گفت...
-
تخلیه ذهنی
جمعه 2 مهر 1389 22:43
دارم به این فکر میکنم که چه دوستای خوبی تونستم پیدا کنم توی دنیای مجازی ، دارم به pure chocolate م فکر میکنم که نصفشو خوردم و بازم پرو هستم ُ میخوام بخورمش ! دارم به حافظ فکر میکنم که میگه تو به او محتاجی و او به تو مشتاق !!!! دارم به فردا فکر میکنم که تیریپ چه رنگی برم یونی ؟! دارم به رضا و نادیا و ستایش و امرلله و...
-
غذام سوخت
جمعه 2 مهر 1389 17:48
خب ی سری تصمیمای جدید برای آینده گرفتم .. که حتما باید عملیشون کنم . . . مطمئنا درسم باید خیلی زود تموم بشه ! تا بتونم به زندگیم ادامه بدم اونجور که دوست دارم !دور ِ بیشتر دوستام خط کشیدم و برای ی دنیای جدیدتر دارم برنامه میچینم . . خب من همیشه موفق بودم جز دوران دبیرستانم با دوستای مزخرفی که داشتم همین حالا غذائی که...
-
کار ِ خیــــر ِ البته اگه ریــــا نباشه !!
پنجشنبه 1 مهر 1389 23:48
کوچیک تر که بودم خانوم تپلی و دوستاش با هم جمع شده بودن ۸ سال پیشا سرپرستی ی بچه رو به اسم آتوسا به عهده گرفته بودن ! انقدر دوست داشتم ی روزی که توانائیم برسه منم این کارو بکنم ! این روزا حس میکنم نزدیکم بهش !! گندم بانو ریا نشه این کارو کرده !! از همون روز من شدم خاله ی رضا کوچولو !! از همون روز که گندم تعریف میکرد...
-
ارکستر اسلامی
پنجشنبه 1 مهر 1389 01:31
عروسی بودم ! وای دیوونه شدم ! ارکستر ِ ای ایران میخوند و کلی با خودش حال میکرد !کم مونده بود وسط مجلس بگه دستا بالا !! همه با هم دعای فرج میخونیم ! نه اینکه کلا خانواده ی عروس و دوماد اهلش اسلام و . . . . بودن !! اصن داشت بهشون حال میداد ! تیریپ این مجلسای امام زمانی دیدی ؟! ی بلند گو هم داده بودن دستش ُ به خیال اینکه...
-
مـــــی رم بــ ِ مدرســ ه
سهشنبه 30 شهریور 1389 22:10
می روم ب ِ مدرسه تو این مدت که مامی حالش از همیشه بدتــــره !! بنده هم اُسکل تر از همیشه شدم و مثل دیوونه ها ی ِ کارائی میکنم که بعدش کلی شرمنده میشم و می خندم !! دیروز مامی منو بُرد خرید !! نه اینکه من به زور ببرمش نه خیر مامی منو بُرد ! وای چند سالی میشه اینجوری انقد کلی خرید نکرده بودم ُ همیشه میرفتم بیرون ی ِ چیزی...
-
بازی وبلاگی
دوشنبه 29 شهریور 1389 17:51
چند تا بازی دعوت شدم ! از طرف گندم و لیلا ۱-دلیل انتخاب اسم وبلاگ؟ متفاوت بودن ۲-دلیل انتخاب اسم مستعار؟ سکرت بودن ۳-پنج وبلاگی که میخونم؟ وبلاگ زیاد میخونم !! اما چه لیتک شده باشم چه لینک نشده باشم ! بلاگ هائی که نوشته هاشونو دوست دارم لینک کردم ! یا دوستای صمیمی م هستن یا غریبه . . و من رو شاید حتی نشناسن !! ۴-پستی...