وراجی های روزانه ی من ن ن !!

سام !

وای انقد دلم واسه وراجی تنگ شده که نگو ... !

امروز فهمیدم ااااااا .. 10 روزه به روز نشده اینجا !! چه جالب ... یاد اون روزا به خیر روزی 100 اپ میکردم و حالا ... یکی منو به زور بنشونه روی صندلی تا من به زور بنویسم !!

خیلی جالبه که بنده ... شنبه کلاس زبانم رو نرفتم :ی ... یکشنبه هم فارسی رو نرفتم ... هر دورو غیبت خوردم ... چه خلم من !! میبینی ؟ عادت دارم واسه پیچوندن کلاس البته زبان رو یاسمن باعثش بود ... من بی گناه بودم ... اما فارسی رو خودم ... :ی تشوقم کنید !!! :ی

چهارشنبه هم که خیلی خوشکل از ساعت یه روبع به 10 سر کلاس بودم تا خود 4 که دیگه به زور این اقتصاد مارو ول کرد ... !! اگه ندا (قاصدک) مسیج نمیداد که کجائی و اینا !! من یاد بلاگم نمیوفتادم که به روز نکردم ... دیگه بیچاره بابائی از دست من ... کلافه شده ... اخه خب راه دوره ... من حوصله الاف شدن ندارم ... میاد دنبالم 45 مین خونه م ... با باس که میام ... 45 مین فقط تا ازادی تو راهم ... خب ستم دیگه ... حالا بابا مسعود میخواد بره سفر نمیدونم چه خاکی به سرم کنم !! از شانس بد ...

تو این چند روز همش میشینم درس بخونم ... تمرکز ندارم اصلا" بعد به این فکر میکنم که من از حقوق و اقتصاد و جامعه 12 بگیرم ... خیلیه !! نه ؟ نظر شما چیه ؟ بقیرو هم که میگن 16 بالاتر نمیدن ... حالا ما میگیم 14 ... وضعیتم خیلی داغونه :ی بشینم درس بخونم نه ؟

اخه چطوری ؟ جک میگیا !! نمیشه ... وقت ندارم :ی

* اخ دیدین همایش بهترین بلاگای خانوم رو ؟؟؟؟؟؟ دلم خواست کلی !! چرا من ثبت نام نکردم ؟ غصه خوردم کلی !!  هرچند امار بلاگ من که دیگه داره به منفی 3 میرسه :ی ... از بس بی معرفتم ... به دوستام سر نمیزنم ... خودم میدونم نگید تورو خدا ... اشکم درمیادا !!

* دیشب برنامه شوک رو دیدین ؟؟! کف کردم ... بنده خاموشی زده بودم که بخوابم .. دیدم بحث اینترنت ... جالب بود ... نشستم نگاه کردم که چه مثال های نمکی میزنن :ی .. بعدش ... وای وای .. ادم چه چیزا میبینه ... شاخو میشه !! :ی

* توی داشنگاه هم کلی شاد هستم ... بر عکس شیوا و تارا ... بنده کماکان لبخندی بر لبانم جاریست !! کلی ذوق می کنم !واس خودم ... بعد ... کلی به دیگران میخندیم ... هر هر !! سر کلاس ها هم که کلی سوژه خنده داریم ... اقا نمیدونی چه خبره :ی ... تو کلاس فقط شیوا و تارا در معرض خطر هستند ... باورتون نمیشه ... چقد این دو تا رو اذیت میکنن ... منم کر کر میخندم بهشون ... تارا خیلی ناراحت و غمگین از دوری خانوادشونه

*همین الان یاسمن زنگ زد خونمون دعوا :ی اینجوری دیگه ... هنوز هیچی نشده رفقامون مارو میزنن :ی

*اه ه ه ه دیدی ؟ بلاگفا کد گذاشته ؟؟؟ وقتی دیدم حالم بهم خورد ... !!! خوشحالم زودتر از اونجا زدم بیرون ... و الان دیگه اصلا" ناراحتی ندارم که چرا اینجام و شب نیلوفریم چی شد !! شماهم ذوق کنید واسم ...

پیوست -: اگر میشه از تجربه ی امتحانات دانشگاهیتون برام بگین ... تا من بفهمم چطوری درس بخونم ... :ی ماشاا.. همتونم که تحصیل کرده و این حرفا ... !! دوستان هم استفاده میکنن ! :دی