ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

هی روزگار !

دلم واسه مهیا تنگ شده ..

چرا جواب نمیده .. ؟

چه بدی بهش کردم .. که الان ... توی بلاگش باید ببینم که حالش از من بهم می خوره ..؟

کی اومد بین دوستای من ..

من بده همه شدم ..

اگه بدبودم ندا برنمی گشت ...

با اینکه در اصل فقط به اون بدی کرده بودم ..

ناخواسته ...

بغضیم .. دلم واسه مهیا ی ذره شده ..

هیچ وقت نمیدونستم توی استینم دارم مار پرورش میدم.

این شبای بارونی رو دوست دارم.

منو یاد خیلیا میندازه..

خیلیا به یادم میوفتن .!

که یکی بود که بارونو خیلی دوست داشت .!

یکی بود که واسه بارون دعا می کرد!

چه روزائی بودن ...

یادش به خیر .. بعد امتحان زدیم بیرون ..

اون اخرا دیگه مهیا باهام خوب نبود .!

بیشتر با مهسا بود .!

اما مهسا با من چه کرد ؟

چه فیلمی بازی کرد !!!!!!!!!

ندا می گفت تو اینو نشناختی ... خیلی سیاست داره

من باور نکردم .!

چقدر خر تشریف دارم من .!

حالم از خودم بهم میخوره ..!      

خدایا ... اگر من بدی کردم !؟ به کسی ! منو ببخش ..

یک روز زنگ میزنم و از همشون حلالیت میگیرم ..!

**********

وقتی میخواستن دائی مامان و خاک کنن .. همش به خودم میگفتم ... ای کاش منم می رفتم توی یکی ازینا!

کی میشه ... من بمیرم ؟

یعنی کسی هست واسه من گریه کنه ؟

جای همه ی روزی همین جاس ..

چقدر دلم گرفته ..

چقدر حال و هوام ابری !

کاشکی انقدر خوب باشم که وقتی نبودم .. کسی یادم کنه !

**********

خیلی ناراحتم ..

از خودم .. از این زمونه ..

از همه ی ادما . !