ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

داغونی ِ من !

 

حواسم به هیچی و هیچ جای این دنیا نیست .. نه تلخ میگذره نه شیرین ، تنهام ُ توی تنهائیم غرقم ! شاید خوب باشه شایدم بد .. چون ی کارائی میکنم که بعدش تعجب میکنم .. تمام سرم رو زخم کردم ُ بعدا دیدم چقدر خون اومده ..  بگذریم .. دیروز نذری داشتیم .. شله زرد ! مامان خیلی مریضه !! و من بیشتر از همیشه نگرانشم .. بیماریش داره بیشتر خودشو نشون میده که باعث عذاب روزای منه  ی پا کدبانو شدم .. غذا درست میکنم .. خونه تمییز میکنم .. تمام کارائی که ی زمانی بدم میومد رو الان انجام میدم با رضایت کامل ! کاش خدا کمک کنه و مامان خوب بشه که خوب شدن ِ مامان محال ِ و اگه بشه ی معجزه س  

 

* هر چی روابطم با آدما بیشتر میشه .. بیشتر احساس میکنم که باید دور بشم .. دارم گوشه گیر ُ منزوی میشم .. حوصله ی نت بازی و دوستی های صمیمی توی نت رو هم دیگه ندارم .. تنها دوستای قدیمیم هستن که باعث ارامشم هستن مثل آیدا ابر بهار !! و گندم که دوست مجازی ُ حقیقیم هست ! اینا شاید همون بزرگ شدن باشه که من دچارش شدم ! 

میخوام برم .. میخوام از نو شروع کنم و تنها ! میخوام تغییرات بدم .. و باید متفاوت باشه ، شاید پشیمون شم اما ... میگذره : (