ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

سفــــری از جنس ِ خون !

 

در تلاطم بودن ها و نبودن ها ، کسی صدایم را شنید ، دستانم را گرفت ، با نگاهی با شوق ، مرا به آغوش ِ خود کشید .. و بلند در گوشم نجوا کرد ، بیـــــ ــا ، خستگی َت پایان باد ! 

 

* سفر همیشه معنای خوبی داره .. مخصوصا اگه دعوتت کنن و بهمی که از روی دوست داشتن دعوت شدی ی شوق ِ خاصی داره ! حالا من هم دعوت شدم ! یکی می گه به خاطر اون زیارت عاشوراهائی ِ که توی بچگی هات خوندی ، یکی میگه خوبی که دعوت شدی .. یکی میگه خوش به حالت سعادت میخواد !!! 

 

اما من میگم .. ی فرصت دیگه بهم داده شد ! ی فرصت برای بخشیده شدن ! و بخشیدن ! مرحله دومش شروع شد .. رفتم و بخشیدم .. تمام ِ اونهائی که طی ِ این 5 ماه عذابم دادن ُ من ُ تا مرز ِ جنون بردن ! وقتی دیدم خودشون به خودشون پیچ خوردن ناراحت شدم .. که نفرین کردم .. بغضی شدم ! اما با نگاه ِ از مهرم بخشیدمشون ! حالا گله هاش مونده برای میزبانم ! که چه بخت ِ داغونی دارم ! : ) 

 

دعوت شدم به سرزمین ِ آتش ُ خون !! همون جا که جگرت آتیش میگیره وقتی پاتو روی خاک ِ خونی میذاری .. ذره ذره خاکش بوی بی وفائی ِ جاهلی ُ تنهائی ِ آدم رو میده !  

 

* کاش همه ی ما وقتی نوجوون و جوونیم بریم .. چون همه چی بهت میدن ! حکایت اینکه یک قدم بیای ده قدم میام !! اینجا کاملا صادقه ! هر چی که بخوای بهت میده ُ تو میتونی از خیلی چیزا و گناه هائی که نمیتونی ازشون جدا بشی .. به راحتی ارومت میکنه ُ جدا !! حالا من نمک گیر شدم !! و مدعی هستم !!  

 

اینجور مکان ها .. که خطر بزرگی رو در پیش داره .. معمولا میگن ! حلالم کنید !  

 

حلالم کنید !