ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

بیا درونم رو بنگر !

  

* ی حرفائی شنیدم که ارامش به وجودم بر گشت .. این خیلی شیرین ِ که یک نفر از دور بهت نگاه کنه .. بگه چقدر توی این مدت صبوری کردی !!!‌ هر چی تحت ِ فشارت گذاشتن اما تو سکوت کردی .. سعی میکنی از نا ارومی دور باشی .. چه حرفای قشنگی ِ مخصوصا وقتی همون چیزائی ِ که توی وجودت داره پُشتک بالانس میزنه !! گفت رفتی جائی که به ارامش رسیدی درسته ؟ وای حقیقت چقدر شیرین ِ چقدر دوست داشتنیه .. !! 

 

* ی گناه ِ دوباره !!!!! که ثابت کرد چقدر بیشعوری .. و هرگز آدم نمیشی .. فکر میکردم شاید این دفعه دیگه آدم شی اما محال ِ : (  

 

* نمیدونم چی توی من دیدی که یهوئی عاشق شدی  اما اینو میدونم که خیلی داغونی که عاشق ِ دختری مثل ِ من شدی و میدونم تا آخر ِ عمرتم این حسرت به دلت میمونه ها !! اما حیف که پشیمون نمیشی ! بازم میخوای بیای بگی چی ؟ پولتو به رُخم بکشی ؟ اگه نگفتم منم پول دارم ؟ دلیل به این نیست که ندارم .. دارم !! اما پول نمی خوام .. !! شخصیت میخوام و آینده ی درخشان که از نظر ِ من پولداری ُ مرفهی و بی دردی نیست !! نه والا !