ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

نمایشگاه

نمایشگاه بودیم .. با گندم رفتیم ..

باز خوبه صب ِ زود نرفتیم ... 11.30 اونجا بودیم .. ولی مردیم از خستگی 

تازه خیلی از غرفه ها رو نشد بریم ببینیم .. تا خود ِ 6 اونجا بودیم و ساعت 8 رسیدم خونه ..

برای جوجکم کتاب خریدم .. چند تا ..

برای خودمم زیاد خرید نکردم :دی 

هی میخواستم بخرم .. هی یاد کتابای نخوندم افتادم .. فقط خیلی با دقت نگاه کردم ..

امسال مثه پارسال کتابای جدید زیاد ندیدم .. سال ِ پیش کتابای جدید خیلی زیاد بود

اما امسال نه تکراری زیاد بود ..

یا همش مذهبی بود .. !

ی سری کتابای ادبی رو دوست داشتم ببینم و بخرم ک ِ زیاد چیزی ندیدم .. ولی تا چشم کار میکرد مذهبی رمان . تاریخی ..

ولی گندم خوب خرید کرد .. دیگه جون نداشتیم بیاریم کتاباشو .. همش ک ِ دست ِ خودش بود ..

کتابائی ک ِ واسه خواهر زاده ش خرید خیلی خوشم اومد .. کتاب داستانای خارجی .. خیلی جالب بودن .. ولی خُب انقدر زیاد بودن ک ِ ادم فکر میکرد اصن نویسنده ی ایرانی واسه این جریان نداریم :دی 

خیلی خسته شدم .. آخراشم ک ِ کلی تو مترو گندم و خندوندم ... ایر بگ و این حرفا .. 

واس خودش ی روزی بود خلاصه :دی 


نظرات 1 + ارسال نظر
シوシ فرنگی پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 00:20 http://lahzeham.blogsky.com/

منم نمایشگاه کتاب می خوام...
من می دونم آخر تو دلم می مونه

خب چرا نمیای تهران ؟
بیا دیگه .... بین این غرفه ها و راهرو ها قدم زدن لذت بخش ِ : *

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد