ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

فنجون ِ چای

آدمی نیستم که اهل ِ نفرین باشم و بدی دیگران و شکایت کنم پیش ِ خدا ، و تا جائی که تونستم سعی کردم و از خدا خواستم که من اونجوری نباشم .. تنها دوبار از ته ِ دل آه کشیده شد و نفرین کردم که اونم در مورد ِ یک نفر بود ! اونم جوری پا روی دُمم گذاشته بود که حالا بعد از دو سال هنوز فراموشش نکردم ! و وقتی یادش میوفتم دلم آتیش میگیره ! دیروز زنگ زدن که پسر خاله ازدواج کرده !!! دختره یک بار ازدواج کرده بوده ! از پسر بزرگتره ! گویا بچه هم داشته ولی نمونده ! دقیقا این همین حرفا رو مادر همین پسر در مورد دختر دائیم زده بود که شوهرش بچه داره و این حرفا ! یادمه بهم گفت نفرین کردی حالا داری خودتو باد میزنی .. یعنی دلت خنک شده ! نه من بد ِ هیچ کسی و نخواستم ! نخواستم به سر ِ بچه هاش بیاد ! اما از خدا خواستم انقدر سرش و شلوغ کنه که یادش بره "من" هستم ! و خداروشکر که همینم شد و تا 2 ماه پیش که دوباره اومده بود ، دست از سرم برداشته بود .. دو ماه ِ پیشم به خیر گذشت ! یعنی خرگوشی به خیرش کرد ! 


× شدیدا به این اعتقاد پیدا کردم که بد ِ دیگران و بخوای خدا چند برابر تلافی شو سرت در میاره !


نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت 13:28

منم معتقدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد