ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

قدر سوم

باهم بودیم .. وقتی بغض میکردی و میریختی تو چشات اعصابم میریخت بهم ، حرف زدی ، وقتی حرف زدی تازه حس کردم کسی هست .. فکر کن بعد از این همه مدت تازه حست کردم تازه نه همون لحظه که حرف میزدی وقتی که داشتیم میرفتیم دستتو گذاشتی روی شونه م حس کردم قدر دانی ِ حس قشنگی داشت .. اینم جزء اولین بارها بود .. بعدشم که با مادر و جاری جان بودیم و .....


× ... !



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد