ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

بهار شو .. بهار

نفس نفس به اخر میرسم و

تمام میشوم این روزها 

مثل ِ زنی ک ِ در پرسه های خیابانیش 

تمام میشود ،

ولی هنوز امیدی به بهار هست !


دیروز تپلی عمل کرد ...

عملش رو از تلویزیون نگاه میکردم ..

ذره ذره اب میشدم وقتی می تراشید وجودشو

بیهوش کامل بود .. دردو حس نمیکرد 

ولی حسش میکردم ..

بغضمو میخوردم .. خودمو جمع میکردم .. 

صدای نچ نچ اطرافیان دیوونم میکرد 

اما حتی نگاهشون نکردم ..

اماده بودم به تک تکشون بپرم و بگم عوضیا نگین نچ نچ 

براش دعا کنین : ((

دعا کنین خوب بشه

بعد ساعتی وقتی از پای تی وی دکترش گفت همه چی خوبه ..

یکم اروم گرفتم .. وقتی دیدمش .. ارومتر شدم ..

دلم میخواست بغلش کنم و های های گریه کنم .. واسه بدی ِ این روزامون

اما نمیشد .. جون نداشت 

تازه بهوش اومده بود .. رنگ به رو نداشت 

بوسش کردم .. 

حالش بد شد ... تا اخرش کنارش موندم .. بردیمش مطب ..

دکترش میگفت وسط عمل میخواستم ول کنم ..

اذیتم کرده بود ..

ولی خدا خیلی دوست داشت که سالمی ..

خدارو شکر ..

وقتی رسیدم خونه ... داشتم میمردم ..

گذشت ..

دیروزم گذشت ..

اما من هنوزم خسته م .. 

خیلی هم خسته م !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 00:40 http://bano0.ir

تا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد