نه خطائی وجود ندارد اقلیما ! چشم های ما آن چه را نمی پسندند خطا می نامند و ما که اعتمادمان به چشم هاست روی اعمالمان نام میگذاریم . خطا آن جا مفهوم می یابد که در مقابلش ، صحیح وجود داشته باشد . راه درستی وجود ندارد در دنیائی که هیچ چیزش مطلق نیست .
دهه ی 80 که با فاک رفت ..
90 بیــا ببینیم چند برگ از زندگیمون رو میتونیم + بنویسیم !
بعضی هاش تو ی چهار چوب قرار داره ، خیلی خاص ِ اما بازم توی همون چهار چوبی ِ که توی اتاقت ِ و خیلی بهت نزدیک ِ و دستیابی بهش نزدیک ِ .. دخترک چند تا ازین رویاهای نزدیک رو توی اتاق ِ ش داره ..
توی اتاق ِ ش سکوت ، خودش ُ به در ُ دیوار می زنه ، تنها صدای تیک تاک ِ ساعت ِ که گوش خراش ِ ی قلب بی انتهاس ، دخترک پشت ِ پنجره منتظر ِ، منتظر ِ ی جاده ی سبز ! ولی یادش رفته فرصت ها رو داره از دست میده برای عبور از لحظه ها
این روزا فکرشو گرفته دستش ُ هی باهاش وَر میره ، گاهی پیش ِ خودم میگم دیوونه نمیشه ؟ توی رویاهاش با خودش سیر میکنه ، پوزیسیون ِ خاصی رو میخواد طی کنه .. اما بیشتر به ی نوستالوژی شبیه ِ تا ی دنیای قشنگ
+ بیـا ، شـایـد فـقـط تــ ـ ـــو در ایـن روز هـا بـه انـتـظـارم نـشـسـتـه بـاشـی .. بیـا
قدم زدن تو خیابونای طهرون ی حس ِ خاص برام داره همیشه .. تجریش ، قیطریه ، ولی عصر یا شایدم ی سری خاطات ِ قدیمی رو برام زنده میکنه .. که کمی تلخ ِ کمی شیرین !! هوای ابری امروز ُ پرسه زدن تو خیابونا زیر ِ بارون !! آویزون شدن از ماشین ُ خنده های بلند بلند ُ نگاه کردن به نقاشی های خدا لذت بخش ترین چیزای دنیاس که برام مونده ! امروز میشد کوه ها رو بغل کرد ! بوی عید میاد .. بوی بهار .. شورو شوق ِ مردم .. سمنو .. آلو جنگلی .. امامزاده صالح ُ روزای اخر ِ سال .. چه روزائین ..
ازون لحظه هاس که دلم میخواد روی ی پُل قدم بزنم و ماشینا از کنارم رد بشن !! دوست دارم آویزون بشم ُ از بالا ماشینای دیگه رو نگاه کنم ُ از بعضی رنگا تعریف کنم ٬ دوست دارم زمان ب ِ ایست ِ ! بشینم چرخش ِ زمینو نگاه کنم .. نمیدونم ی حسای خاصه .. خاص ِ خاص !
ی کمد دیواری + دراور ۶ کشوء لباسامو ریختم بیرون ُ عمل خدا پسندانه ای انجام دادم .. لباسای نومو که استفاده نکرده بودم ُ به دردم نمیخورد رو همشو دادم رفت ! انقد حس ِ خوبی دارم !!
سه شنبه حوالی ِ اتوبان .. شهاب حسینی بازی کرده بود .. و پریچهر سجادیه !! ی سکانس هاشو خیلی دوست داشتم کلی هم یاد ِ کوریون کردم
مادر شهربانو بیمارستانه : (
* ی حرفائی شنیدم که ارامش به وجودم بر گشت .. این خیلی شیرین ِ که یک نفر از دور بهت نگاه کنه .. بگه چقدر توی این مدت صبوری کردی !!! هر چی تحت ِ فشارت گذاشتن اما تو سکوت کردی .. سعی میکنی از نا ارومی دور باشی .. چه حرفای قشنگی ِ مخصوصا وقتی همون چیزائی ِ که توی وجودت داره پُشتک بالانس میزنه !! گفت رفتی جائی که به ارامش رسیدی درسته ؟ وای حقیقت چقدر شیرین ِ چقدر دوست داشتنیه .. !!
* ی گناه ِ دوباره !!!!! که ثابت کرد چقدر بیشعوری .. و هرگز آدم نمیشی .. فکر میکردم شاید این دفعه دیگه آدم شی اما محال ِ : (
* نمیدونم چی توی من دیدی که یهوئی عاشق شدی اما اینو میدونم که خیلی داغونی که عاشق ِ دختری مثل ِ من شدی و میدونم تا آخر ِ عمرتم این حسرت به دلت میمونه ها !! اما حیف که پشیمون نمیشی ! بازم میخوای بیای بگی چی ؟ پولتو به رُخم بکشی ؟ اگه نگفتم منم پول دارم ؟ دلیل به این نیست که ندارم .. دارم !! اما پول نمی خوام .. !! شخصیت میخوام و آینده ی درخشان که از نظر ِ من پولداری ُ مرفهی و بی دردی نیست !! نه والا !
امروز اسمون ِ خدا عجیب دلم ُ بُرد !! این خیلی ذهنمو مشغول کرده که این خـــــدا چقدر نقاشیش خوبه .. خیلی قشنگ آسمون ُ کوه ها رو نقاشی میکشه .. هر روز هر دقیقه ی شکل و ی جور !! برنامه ریزیش حرف نداره ..
* یک شنبه ای با گندمی ساعت 6 بعد از ظهر رفتیم توی اون سرما پرو پرو توی چمنا نشستیم و گفتیم و خندیدیم ُ از آسمون لذت بردیم ... بعدش خفن سرما خوردیم امروزم به زور اومدم یونی .. اصن این روزا به زور میام یونی .. اصن حوصله یونی رو ندارم .. دلم ی چیز ِ جدید ُ پُر انرژی میخواد .. مثه خنده هائی که آسمونو می لرزونه ... وووووی
* خیلی وقته زیر ِ بارون نبودم نه ؟!
در اوج ِ بی کسی هایم ، فریاد زدم ، دستی به سویم دراز شد .. رفتـــم ! رسم زندگی را نشانم دادند ، دلدادگی ، وفا ، غربت ُ معنای عمیق ِ تنهائی ، با قلبی پُر از عشق آمده م !! قلبی که جایش گذاشتم و آمدم ..
اونقدر حال ُ هوام متفاوت ِ که یک هفته س اومدم .. اما دلم نمیخواست پای کامی بشینم : ) هرگز دوست نداشتم ازین حال ُ هوا بیام بیرون .. ای کاش ، تــمــــــــــام ِ این ای کاش هام به واقعیت تبدیل میشد .. با آدمهای خوبی آشنا شدم که عشق ُ محبتشون مثال زدنی بود ، بی ریا ُ خوب !!! به همین سادگی .. : ) یکی از راه های زندگیمو پیدا کردم .. و براش تلاش میکنم .. و ممنونم که این سفـــر این راه رو برام باز کرد .. که یکی از همون ای کاش کا مربوط میشه به همین راه ! از سفر هیچی نمی گم .. بماند در قلبی که می تپد .. !! : )
در تلاطم بودن ها و نبودن ها ، کسی صدایم را شنید ، دستانم را گرفت ، با نگاهی با شوق ، مرا به آغوش ِ خود کشید .. و بلند در گوشم نجوا کرد ، بیـــــ ــا ، خستگی َت پایان باد !
* سفر همیشه معنای خوبی داره .. مخصوصا اگه دعوتت کنن و بهمی که از روی دوست داشتن دعوت شدی ی شوق ِ خاصی داره ! حالا من هم دعوت شدم ! یکی می گه به خاطر اون زیارت عاشوراهائی ِ که توی بچگی هات خوندی ، یکی میگه خوبی که دعوت شدی .. یکی میگه خوش به حالت سعادت میخواد !!!
اما من میگم .. ی فرصت دیگه بهم داده شد ! ی فرصت برای بخشیده شدن ! و بخشیدن ! مرحله دومش شروع شد .. رفتم و بخشیدم .. تمام ِ اونهائی که طی ِ این 5 ماه عذابم دادن ُ من ُ تا مرز ِ جنون بردن ! وقتی دیدم خودشون به خودشون پیچ خوردن ناراحت شدم .. که نفرین کردم .. بغضی شدم ! اما با نگاه ِ از مهرم بخشیدمشون ! حالا گله هاش مونده برای میزبانم ! که چه بخت ِ داغونی دارم ! : )
دعوت شدم به سرزمین ِ آتش ُ خون !! همون جا که جگرت آتیش میگیره وقتی پاتو روی خاک ِ خونی میذاری .. ذره ذره خاکش بوی بی وفائی ِ جاهلی ُ تنهائی ِ آدم رو میده !
* کاش همه ی ما وقتی نوجوون و جوونیم بریم .. چون همه چی بهت میدن ! حکایت اینکه یک قدم بیای ده قدم میام !! اینجا کاملا صادقه ! هر چی که بخوای بهت میده ُ تو میتونی از خیلی چیزا و گناه هائی که نمیتونی ازشون جدا بشی .. به راحتی ارومت میکنه ُ جدا !! حالا من نمک گیر شدم !! و مدعی هستم !!
اینجور مکان ها .. که خطر بزرگی رو در پیش داره .. معمولا میگن !
حلالم کنید !
حلالم کنید !
حواسم به هیچی و هیچ جای این دنیا نیست .. نه تلخ میگذره نه شیرین ، تنهام ُ توی تنهائیم غرقم ! شاید خوب باشه شایدم بد .. چون ی کارائی میکنم که بعدش تعجب میکنم .. تمام سرم رو زخم کردم ُ بعدا دیدم چقدر خون اومده .. بگذریم .. دیروز نذری داشتیم .. شله زرد ! مامان خیلی مریضه !! و من بیشتر از همیشه نگرانشم .. بیماریش داره بیشتر خودشو نشون میده که باعث عذاب روزای منه
ی پا کدبانو شدم .. غذا درست میکنم .. خونه تمییز میکنم .. تمام کارائی که ی زمانی بدم میومد رو الان انجام میدم با رضایت کامل ! کاش خدا کمک کنه و مامان خوب بشه که خوب شدن ِ مامان محال ِ و اگه بشه ی معجزه س
* هر چی روابطم با آدما بیشتر میشه .. بیشتر احساس میکنم که باید دور بشم .. دارم گوشه گیر ُ منزوی میشم .. حوصله ی نت بازی و دوستی های صمیمی توی نت رو هم دیگه ندارم .. تنها دوستای قدیمیم هستن که باعث ارامشم هستن مثل آیدا ابر بهار !! و گندم که دوست مجازی ُ حقیقیم هست ! اینا شاید همون بزرگ شدن باشه که من دچارش شدم !
میخوام برم .. میخوام از نو شروع کنم و تنها ! میخوام تغییرات بدم .. و باید متفاوت باشه ، شاید پشیمون شم اما ... میگذره : (