من امده ام ... وای وای ... من امده ام .. !
خوبم... معلوم نیست ؟ ولی هنوز سرماخوردگیم خوب نشده ... نزدیک به ۱۴ روزه بنده مریضم !
به هر حال ... الهی بگردم ... امروز صبح رسیدیم ... بابائی سرما خورده شدید ... تا دید واسش سوغاتی خریدم ... کلی حالش بهتر شد ... اصن میدونم ... از دوری من حالش بد شده بوده ... تازه مانیا می گفت کلی هم فحشم داده که مریضش کردم ... ببین پس دلش واسم تنگ بوده که فحشم داده دیگه
* واس همه دعا کردم ... چونه نزنین خوشوم نیمیاد ها !!
امروز مونا اومد ... گفت با فرزین بهم زده ... بنده هم تماس گرفتم ... جناب فرزین رو به اتش کشیدم ... و قحط کردم ایشونم زنگ زد و هر چی از دهنش درومد گفت ! بنده هم کم نیاوردم و جوابشو دادم ... پسره ی عوضی .... *سانسور* شد !
اخرشم بهش گفتم داری اتیش میگیری که زنگ زدی این چرندیاتو میگی ... خوشحالم ... خورد شدی ! تا تو باشی با احساس دیگران بازی نکنی ! هرچند خیلی فکش زیادی کار کرد ... اما ارزشش رو داشت ... بعد از تماس بنده دیدنی بودم .. مونا هم همرو گوش کرد !! دستام یخ کرده بود و می لرزید ! هه !
اپاچیم دیگه ... چه کنم !؟
* ۱۵ یعنی ۳شنبه میرم دانشگاه ... واسه انتخاب واحد ... فعلا سایت دانشگاه ترکیده ...
همیشه توی ی رابطه یک طرف ماجرا عوضی از اب درمیاد ... ! چرا ؟ اگرم عوضی نباشن ... نمی شه به هررررررر دلیلی بهم برسن !! عجیب نیست ؟
** من احساس می کنم چون ما ادما عجولیم و از روی احساس دیگری مون رو می پذیریم ... پس زجر هم می کشیم ... کاری که از روی عقل و منطق نباشه ... به عذاب + زجر ختم میشه ... اما گاهی اینطور نیست ! از روی شانس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایا شما به شانس اعتقاد دارید ؟
نمره هام هنوز نیومده لامصب ... اهان چرا یکیش اومده تنظیم گور به گوری رو شدم ۱۴.۶۰ تو عمرتون ی همچین نمره ای گرفتین ؟؟؟؟؟ چطور ممکنه بشم ۱۴.۶۰ ؟؟؟ عجیبه واقعا ... ۲ روز تو نخش بودم !
عکس اقای امین وارد گوشی ما شد ! میگن خوشکله ... چرا من این حسو ندارم اخه ؟ کی باورش میشد اقای امین خان ۶۸ باشه ؟؟ ۲ روز تو کفش بودم !
*** مشهد هم خوش گذشت ... همش تو بازار بودیم وو بنده غر میزدم ! که گشنمه بعد شب تا صبح تو حرم بودم .. !
پیوست -: دلم میخواست بیشتر وقتم رو حرم باشم ... احساس میکنم ی جور دیگه منو میخواست ! دستم به ضریح رسید ... خودم نمیخواستم ... اما ... کشیده شدم ... رفتم ... رسیدم ... کی باورش میشه ؟
ما اومدیم ... نمرات دوستام امد که مال ما نیامد ..
حالمان خوش نیست !
فردا شب به مقصد مشهد ... بنده ... مادرم ... همسر دوست پدرم .. و دخترشان محیا ... راهی استیم !!
دلم داره راهی میشه ... راهی .......... ! خودم میدانم چه گفتم ... این فضولی ها به ... !
امروز دنبال کارام هستم تا وسایلاتم را مُهیا کنم برای فردا شب ساعت ۸ !
از اونجا بهتون مسیج می زنم و می گم که کدوماتونو یاد کردم ... نارنجی جان یادمان نمی رود جانم ... !
دیشب کلی دلم واسه قاصدک جان جانان ... *ندا بانو* غصه دار شد که ۲ تا امتحان سخت در یک روز داشت ! امیدوارم هر دو رو نمره ی عالی کسب نماید ...
واقعا ی چیزیم میشه !!!
پیوست -: دارم میرم نذرمو ادا کنم !
التماس دعا ... تا ؟!!!!!
پیوست -: چقدر این اهنگ رو دوست داشتم ... ماه عسل پارسال ... یادتونه که !
پیوست -: چه کسی باور کرد ..
جنگل جا مرا ...
اتش عشق تو خاکستر کرد ...
می توانی ... تو به من ...
زندگانی بخشی ...
یا بگیری از من .... !!
انچه را می بخشی !!
پیوست -: اشتباه نکن ... چون من اشنباه نکردم و نمی کنم ... من عاشق نمی شم ... نشدم ... نخواهم شد !
رفتم دکتر امپول زدم
زنه کلی گیدورا بود واس خودش !
گرخنگولیدم
چند روزی قراره نباشم ... گفتم هی به روز کنم بلاگمو ...
چند تا عکس میزارم !
بازم به روز میشم !
امتحانام تموم شد اما با اعمال شاقه !
۲۱ ~> تنظیم
۲۲ ~> زبان
۲۴ ~> اندیشه سیاسی «» قران
۲۶ ~> مبانی جامعه شناسی
۳۰ ~> مبانی علم اقتصاد کوفتی
۱ ~> فارسی
۲ ~> مبانی علم حقوق
سه تا از نمره هام اومده !!!!
زبان ۱۷ ! بالاترین نمره ی کلاس
مبانی جامعه شناسی ۱۵
قران ۱۹ !!
الان نوشت ساعت ۱۵.۴۰-: فارسی هم تازه دیدم ... ۲۰ ذوق کردم عقده ای نمی شم دیگه ! جریان داره حالا میگم واستون !
نامرد زکی جامعه رو نمره ی برگمو داده بهم ... اخه کی میتونه تحمل کنه .... ۷ نمره تست ۱ نمره ای اونم چی از درو دیوار و کلمه هایی که تا حالا تو عمرت به گوشت نخورده !!
شیوا شد ۱۸ ... زبان هم ۱۵ ... ! نامرد ... هرچند بنده خدا سازمانهای بین المللی شو شد ۱۱ با اینکه تا صبح بیدار موند !
واسه علم اقتصاد ی عالمه مهمون داشتیم ... منم فقط ی دور خوندم و گند زدم .. !
امتحان فارسی رو با کلی افتخارات دادم اومدم خونه استراحت کردم که فرداش یعنی دیروز امتحان ۳ واحدی مهمی مثه علم حقوق دارم ... وقتی از خواب پاشدم ... انگار ۱۰۰ ساله سرماخوردم و دارم میمیرم ! کلی خوندم خیلی درد داشتم ... مسکن خوردم ... ساعت ۱۰ شب قیلیویلی می رفتم ... ! خوابم برد ! ساعت ۶ پاشدم ... تا ساعت ۸ درو دیوارو نگاه میکردم که چه غلطی کنم !
خوندم تا ۱۲ ...۱ تمومش کردم ... اما دوره که نکردم ... با توکل به خدا به خاطر بچه ها رفتم یونی .. ! داشتن میخوندن ... شیوا ۵ روز تعطیل بود خونده بود حسابی ... زهرا هم همین طور ... منو یاسمن اینجوری .. حالا یاسی باز دوره هم کرده بود ... نصی که نخونده بود کلا به زور کشوندمش سر جلسه ... بهم میگه اگه تو کنارم باشی میام ... قوت قلب همدیگرو نگا میکنیم میخندیم
رفتیم ... برگرو دیدم کلی ذوق کردم ... همرو بلد بودم ... خونده بودم ... وقتی پای تعریف که رسیدم ... وای هیچی یادم نبود ... هزیون مینوشتم ... همش فکر میکردم که چرا ... من خوندم ... دیگه برگمو نگاه کردم دیدم ۱۰ هم نمیشم ! هی خدا خدا کردم ... بغضی بودم ... نصی برگشو داد رفت ... جلوم بود ... شیوا هم پشتم نشسته بود ... صدای خودکارش میومد تند تند داره مینویسه ... بغض کرده بودم سر جلسه ... ۲ تا ۳ واحدیاتو بیو فتی فک کن ؟ !
ی سوال دیگه یادم اومد ... نوشتم ... دیگه هیچی نمی دونستم ... از ۱۲ تا باید ۱۰ تا جواب میدادیم ... من ۱۱ تا رو جواب دادم اما !!!
نقطه ی تلاقی کامن لا و رم و ژرمن ... من ۱۰ بار خونده بودم .... اما ... تب بالا تر میرفت ... پاشدم برگمو بدم ... دیدم واااااااااااااااااااااااای شیوا برگش پرههههه ! اومدم سرم گیج میرفت ... قبلشم این حالتو داشتم البته ! شیوا هم پشت سرم اومد ... تو بغل شیوا گریه کردم ... زهرا اومده میگه زشته ... جلو پسرا نکن ! رشته
منم خندم گرفته بود و گریه میکردم ... گفتم تنها ۱ دور دیگه باید میخوندم ... احساس میکنم خدا ... قسمت این بود ... روزی که نمره زبان اومد ... بچه ها همه پائین شده بودن ... وای همه با طعنه باهام حرف میزدن ... رفتم دانشگاه گفتم اقتصاد بلد نیستم ... پریا از ی ور بهم پرید اره تو زبان ۱۷ بشی .... اینو ... ؟
تا الان معدلم ۱۶.۶۰ ... اما میاد پائین ... !
۲ واحدم حدف کردم ! اندیشه ها رو ... کامل نخوندم ... اما بعد امتحان که فهمیدم فقط جزوش بوده ... گرخنگیدم ! به غلط کردن افتاده بودم ... اخه جزوشو خونده بودم ... مارو ترسونده بود ... کلیم حذفی داشته !
اینجوری ! ۱۵ واحد داریم ببینیم چی می شه !
یاسی هم مبانی جامعه با استاد نو*ذری داشت ! حذفش کرد ... کار خوبی کرد ... میوفتاد !
پیوست -: تخت اتاق ابی من عوض شد ! میخواستم دکورایون تغییر بدم با مامان ... اما بابا اومد گیر داد حالا نمیخواد
پیوست پریم -: برف و داشتین ؟ کرج خیلییییییی سرد بود واقعا مردم از سرما !
حالا بارونو داشته باشین ! خیلی نازه ! حیف نمیتونم برم بیرون !
الان دو تا مسیج واسم اومد واقعا لذت بردم ...
*دریا باش تا بعضیها از عمیق بودنت لذت ببرن و بعضیها که لیاقتت رو ندارن غرق بشن
* اینک غزه کربلاس و امروز عاشوراست . !
دلم از این همه ظلم می گیرد !
یعنی ازین افتضاح ترم میشه ؟
یکشنبه رفتم دانشگاه .. ساعت ۱۱.۳۰ کلاس صبحم تشکیل نمیشد ... اون موقع هم به خاطر شیوا رفتم دانشگاه که تنها نباشه .. اخه تارا خانوم دیگه نیست ! رفتم غذا گرفتم با شیوا بخوریم ... رفتیم تو چمنای روبروی دانشکده نشستیم ... دیدمش ... اول متوجه نشدم اونه ... داشتم با شیوا حرف میزدم و نگاهم اونطرف بود .. ! چند نفری بودن داشتن با هم صحبت می کردن ...
برگشت با دوستش صحبت کنه که منو دید ... من هم تازه فهمیدم اوشونه ! نگاهم کرد !
من سرمو برگردوندم .. !
سر کلاس من بی کار نشسته بودم ... شیوا گفت فامیلتون اون ته نشسته ! (اقای جلالی راد رو میگن فامیل بنده س ) اهمیت ندادم ولی سعی کردم جوری بشینم منو نبینه ... داشت حضور غیاب میکرد ... که من برگشتم نگاه کردم ... چشم تو چشم ! قلبم لرزید سرمو انداختم پائین ! هی ! زهرا و نسیبه رو دیدیم .. کلی ذوقشونو کردم ... ایلین و دیدم ... کلی بغل و ماچ اینا ... رفتیم سلف ... گفتیم و خندیدم ... رفتیم واسه کلاس حقوق ... وایییییییییی ! رفتیم جا گرفتیم و رفتیم اب بخوریم ... وقتی برگشتیم
پشت من نشسته بود !!!!! نسی هم گفت من ناراحت اینجا نشستیم ... پاشدیم رفتیم ته کلاس ... هر چند بازم نزدیک هم بودیم ! اوف !
کلاس زود تموم شد ... ندیدمش کی رفت .. داشتم با یکی از خانومای مسن کلاس صحبت میکردم ... که دیگه ندیدمش ... با باس بر میگشتم ... صبر کردم شیوا تنها نباشه ... نشستیم جلو در ... ناراحت بودم ... اخرین کلاسی بود که با هم داشتیم ... تموم شده بود و ندیده بودمش فائزه زنگ زد که کجائی ... اومدو کلی صحبت کردیم ... جریانو براش گفته بودم ... مشتاق بود ببینتش !!!!!!!!! همش بهم می گفت نوشی از تو بعیده ... تو واقعا خودتی ؟
اینجوری بود نه اینجوری
دوست شیوا اومد و پاشدیم بریم ... نمدونم چرا منتظرش بودم ... اما وقتی خواستیم بریم ... دیگه منتظر نبودم ... واییییی داشتیم از پله ها می رفیتم پائین که از ته دیدمش
هل شده بودم ... به فائزه نشونش دادم ... وقتی از کنار هم رد میشدیم ... نگاهم میکرد ... تنها نبود .. عین ما زیاد بودن ... اما همه ساکت بودن ... رد شدیم ... اونا هنوز نرفته بودن که فائزه گفت خاک تو سرت تو از اون خوشت اومده .؟ دیوانه و غیره ... باورم نمیشه ... فاوزه دستش خورد کلاسورم افتاد ... شیوا گفت داره نگاتون میکنه !
وای ی ی ی بدم میااااااد از خودم ... برگشته بهم میگه بیا ۱۰۰ خوشکلتر از اینو بهت نشون میدم ... گفتم من همینو میخوام
بعدشم فهمیدم اشتباهی پشتی شو دیده ...
بعدشم گفت نه اون خوب بود ... اشکال نداره /..
اما خیلی ناراحت بودم ... سر درد شدید گرفتم که ای خدا ... این برنامه چیه ! الان اون فکر میکنه سینه سوختشم و اینا ...
بعد از کلی فکر و افسردگی ... فهمیدم که اون تنها از من خوشش میاد و این دلیل نمیشه من با خودم اینجوری کنم ... خوشش میاد که بیاد جهنم هیچ مهم نیست ...
چرا خودمو ناراحت کنم ؟ اصلا مهم نیست ... خدا کمک میکنه و هیچ اتفاقی و مشکلی تو یونی واسم پیش نمیاد ... اما ی ۴ شنبه مونده که از قبلها قول داده بودم به شیوا که کنفرانس داره پیشش باشم ... متاسفانه اوشون هم سر کلاس ! ولی هیچ مهم نیست !
نسی میگفت گفتن که دوست دختری داره که خیلی دوسش داره ... فائیزه میگفت شایدم الکیه ... اما من میگم پسری با این وجنات مگه میشه نداشته باشه ... درسته تو یونی با دخترا صحبت نمیکنه ... و ... اما این دلیل نمیشه نداشته باشه ... من شک دارم ... و مطمئنم کسی رو داره ...
دیگه هم مهم نیست !
نوشی جان امتحانات نزدیکه .. خبرت بشین درس بخون مادر ...
پیوست -: مقدمه ی نامه ی تمشک الود به کلبه ی تمشکی !!
به جای نوشتن تنها یک کلمه گوشه ی دفتر خاطراتت
شعرهایی حاشیه ای نوشتم تا عاقبت
در حاشیه ی چشمهایت افتادم .....
حالا که حاشیه نشینی را تجربه می کنم ،
بگذار یک حرف حاشیه ای دیگر بزنم ....
دوستت دارم ...
این روزا دلم هوای بهارو کرده ... یا شایدم پائیزی که اومدو رفت و هیچی ازش نفهمیدم ... ! این روزا بیشتـــر از همیشه نگاهم به اسمون خداست ... انگار خدا رو میبینم ... حسش میکنم ... ای کاش بغلش میکردم ... ای کاش میشد ببوسمش ... مگه چیه ؟ خدای منه ... خدا تو ... کیو بغل کنم که بهم از پشت خنجر نزنه ؟ جز خدا کیو دارم ؟ کاش .. !
باران یعنی غروب غم انگیز تنهایی...
باران یعنی شکستن زیر بار سنگین چتر سیاه...
باران یعنی احساس سوخته ی من...
باران یعنی دلخوشی هایم مرد...
دلخوشی هایی که در صدای مبهم باران گم کردم...
اما...
چرا بارون نمیاد ... بارون میاد ... اما چرا پنجره ی اتاق من رو به بارون باز نمیشه ؟
چرا این قطره ها به پنجره ی اتاق من بر خورد نمیکنن ؟
چرا این قطره ها از من دوری میکنن ؟
چرا دیگه اسمون منو نمی خواد ؟
چرا دیگه نگاهم نمیکنه ؟
چرا ؟ چرا این پائیز اومدو رفت .. اما من زیر این بارونا حتی یک ثانیه قدم نزدم ؟
چرا ؟ چرا نرفتم و اون برگای نارنجی رنگ شکیل رو نظاره گر نبودم ؟
چرا ؟ چرا ؟ چرا به هنگام بارش قطره های بارون بر دونه دونه ی انگشتانم ... دعا نکردم !
چرا هنوز 3 ماه نشده من باید اینطوری شیفته ی کسی بشم ؟ من شیفته شدم !!!
امکان نداره ! چه مسخره ... چه جلف ... تقصیر من نیست ...
مقصر این بچه هائین که اطراف منن و اذیتم میکنن
یادته نوشی خانوم ؟ اون روزای اول ؟ ازش بدت میومد ؟ همون روزا بود که اومدی همین جا با
بلاگی حرفشو زدی که چقدر بد ادامس میخورد !
نوشی جون الان چرا باید دم به تله بدی ؟
* نوشی نه قصد ازدواج داره ... نه قصد دوستی با "یک" اقا پسر .. !
* نوشی ناراحت !
* نوشی دلگیر از این همه توهم !
* نوشی غصه داره به خاطر اون نگاهها !
* نوشی براش معما ... شوال پیش اومده ! که به جوابش نمیتونه برسه !
* نوشی گاهی قلبش "باز" اذیتش میکنه ... اما بهتــــره !
* نوشی ی چیزی دلش میخواد ... » دلش میخواد جواب سوالشو زودی بگیری ..
* نوشی ناراحته ... ازینکه عمره دانشجوئی نمیتونه بره ..
* نوشی هزاران بار به خدای خودش غُر زده که چرا ؟ چرا نمیزاری من ... !
* نوشی میگه اگه دلش از خدای خودشم نگیره پس بمیره بهتره !
* نوشی بغضیه !
* نوشی روزهاس منتظر محرم !
* نوشی از این روزهااااااااااااااااااااا هیچیزی نمی فهمه و ناراحته !
* نوشی اگه بشه بین دو ترم میره مشهد ! اگه بابای مهربون بخواد که نوشی نذرشو ادا کنه !
* نوشی کلی نذر داشته که هنوز ادا نکرده و نگرانه
* نوشی دلــــش خیلی میخواد بره اون بالاها ! تو اسمونا !
* نوشی ی خورده خستس !
* نوشی خدای خودشو میخواد دلش واسه خدای مهربونش تنگ شده زیاد !!
* نوشی دلش بارون میخواد .. !
* نوشی دلش میخواد ازین سردر گمی بیاد بیرون ...
* نوشی از خودش دلگیر ... !
* نوشی از خودش انتظار نداشت اینطوری بشه !
* نوشی به عبارتی از خودش بدش میاد !
* نوشی میدونه موقع امتحاناش و هیچی نخونده !
* نوشی بازم دلش بارون میخواد .!
* نوشی مدتیه هوس ذرت مکزیکی کرده .. اما نمیره بخوره .. !
* نوشی خیلی دلش میخواست بره دلداده رو ببینه .. اما تنها بود نرفت !
* نوشی نسبت به گذشته ها خیلی احساس تنهائی بیشتــــر میکنه ... اما میدونه که خدا هنوزم دوسش داره !
* نوشی خستس ... خوابش میاد ... فردا هم کلی کار داره !
پیوست -:
جناب جلالی راد !!
نوشی دیگه به نگاه های شما هیچ توجهی ندارد !
» هر چند خودتم میدونی که بنده را به اتش کشاندی
مردک زیبا رو و خوش قد و بالا !
زشت !!!!!!
پیوست پریم -:
"من" عوض شده م !
"من" دیگـــر "او" نیستم ... !
"من" دیگر نگاهم هشیارانه نیست !
"من" دیگر او نمی شوم .. !
صحنه های زشت و زیبا ،
در تماشاخانه ی دنیا ،
فراوان است .
چهره آرای جهان
نقش آفرین ِ عشق و مرگ ،
صحنه ها را کارگردان است .
عشق ،
هستی بخش کائنات ،
مرگ ،
سامان ساز ِ قانون حیات .
..
خوابم نمی بره ...
می خوام قصه بگم ..
قصه ی جنگ منطق و احساس !
قصه ی جنگ دروغ و راست !
قصه ی پرهیز !
قصه ی انکار ... !
قصه ی ابهام !
قصه ی اشک چشمای من .. !
قصه ی سردر گمی ...
قصه ی چشمای حیرون ... !
خدایا ......... !!!!!
پیوست -: دلم گرفته ... با اینکه خیلی گریه کردم به بهانه های مختلف ..
اما بازم گریه دارم ... اشک پشت پلکم قایم شده ! خوابمم نمی بره !
پیوست پریم -: من میتونم ... ترم داره تموم میشه ... فقط سه بار دیگه میبینیش .. !
بهت قول میدم دیگه اونطوری نگات نکنه ...
ولی به شرطی که تو هم نگاهی نکنی !! تو میتونی ... میدونم
دوست داشتن یعنی چی ؟
چرا من باید کسی رو دوست داشته باشم ؟
چرا دیگران فکر میکنن ی پسر خوشکل دارن که چشم مثلا منه نوعی به اونه که بیاد خواستگاری ... شایدم منتظر میشن من برم خواستگاری ؟
چرا پشت سر من حرف زدن ؟
چرا فکر نکردن منم انقد پَپه نیستم .. و یاد شاید کسی رو دوست داشته باشم ؟
چقدر چندشم شده ! از این زندگی ... ازین دنیا ... اونوقت چی ... مواجه بشم با نگاه های خوش تیپ ترین ... زیبا رو ترین پسر در دانشگاه ! و نگاههای نه از روی هوس ... بلکه ...
جالب ! از سر درد ... از فکر زیاد ... دغ مرگ شدم !!!!!!!!!
پیوست -: معنی نگاه بعضی افراد چیه ؟ این بشر که حتی نگاهی به دخترا نمی کنه .. شاید زیر زیرک ... اما به این زابلوئی مرا نظاره گر است ...
پیوست پریم -: این هفته هفته ی اخر است ... به امتحانات نزدیک میشویم
* مامان پریوش از سفر اومد و واس من زیاد سوغاتی نیاورده !
* مامان شهربانو اقتاد بیمارستان ... حالشم خیلی بده ...
* چهارشنبه دانشگاه نرفتم... امتحان مید ترم اقتصاد داشتم ... این هفته باید امتحان بدم ... یعنی فردا ... ۴ صفحه هم بیشتر نخوندم
* الانم یعنی امروزم ۴۰ دائی مامان بود همه رفتن و منم پیچوندم مثلا درس بخونم
* دلم واس همه تنگ شده بود ... با تارا ی دعوای کوچولو شد ... اخه بهم توهین کرد ... منم قاطی کردم
* پول گوشیم اومد ۱۷۰۰۰ تومن ...
* دیروز ی اهنگ گوشی کردم ... ۳ روزه دارم هی گریه میکنم !
* دلم گرفته حسابی .. ! نمیدونم چرا ... از رفیق شانس ندارم هیچ وقت !!
* این مدت تا ۲ بهمن سرم خیلی شولوغه ... چون از اول ترم درس نخوندم الان باید جورشو بکشم ... واسم دعا کنین ۲۰ بشم ... ! چون توقعم زیادیه
* عیدتونم مبارک کلی !
پیوست -: سرم خیلی شلوغه ... بعدا میام و از خجالت همتون در میام .. ببخشید نیستم
این چند روز که نبودم خیلی اتفاقا افتاده ! اما کدومشو بگم ؟
* اوم دانشگاه میرم و میام ... زندگی داره می گذره اما بدون مامان !
* مامان رفت کربلا ... 3 شنبه و من شدم خانوم خونه ... کی باورش میشد من غذا بلد باشم درست کنم چند روزیست غذا درست می نمایم خفن !!
پدر هم دخالت میکنه ... من دیوونه میشم ... چقدی حساسم ها !! مامان نجف بود ... کلی التماس دعا و این حرفا ...
* با کلی شوق و ذوق واسه عمره دانشجوئی ثبت نام کردم ... اسمم در نیومد کلی هم خدا رو دعوا کردم که اله و بله ! یعنی چی ؟
مگه من ادم نیستم ؟ دل ندارم ؟ منم میخوامممممم
* به مامان میگم واسم دعا کن بهت ی خبر خوش بدم ... میگه چیه میخوای شوهر کنی
* چهارشنبه امتحان اقتصاد شفاهی داشتم ... نرسیده بودم بخونم ... کلی مهمون داشتیم خوب ... نرفتم سر کلاس ... این تارا در به درم رفته کرمانشاه ... واس من
* انقدی دلم گریه میخواد ؟ !
* تو ماشین که داشتم میومدم خونه ... به این فکر بودم که مثلا پائیزه و فصل بارون ... فصل عشخ من ... اما بارون چرا نیومد ... دوروز بعدش خفن بارون اومد و من بازم تشنمه
* از همه برو بچ باحالی که واسه تولدم زحمت کشیدن ممنونم ... از کیانوش عزیزم *** از آزیتای نازم که ی پست از بلاگشون رو به من تعلق دادن ... واقعا نوکرتونم از نارنجی گلم که توی پستش نام من رو هم ذکر کرد قربونش بشم
از کیانوش عزیز به خاطر ترتیب دادن ی بلاگ مخصوص تولدم ... واقعا ممنونم ... شرمندم کردی عزیزم ... فک نمی کردم انقد طرفدار دارم والا ! نوکرتونم ... و از همه دوستای نازنینم که با مسیج هاشون + تبریکاتشون توی کامنت و ... ممنونم ... شرمندم کردی
امشب میریم خونه مانیا ... میمونیم و من فردا میرم یونی ... نصفه شب میام ... بعدشم فرداش باز میرم ... خلاصه داستان دارم باید برم تعریف کنم یکشنبه ... همه میخندن بهم اگه نخندیدن !!
* فردا مهسای عزیزم رو هم میبینم ... امیدوارم ..... !
* بارون میخوام هوارتا ! چاکرم ...
نارنجی بانو منو به ی بازی دعوت کرد ... بازی ماه تولد .. ! من -: جاهائی پر رنگ شده تو خودم احساس میکنم !
متولدین آذر، نماد : قوس
خود نارنجی هم توی بلاگش نوشته ... برید اینجا !! کمی فرق داره با این .. !
نارنجی بانو منو به ی بازی دعوت کرد ... بازی ماه تولد .. ! من -: جاهائی پر رنگ شده تو خودم احساس میکنم !
متولدین آذر، نماد : قوس
خود نارنجی هم توی بلاگش نوشته ... برید اینجا !! کمی فرق داره با این .. !
بلاگی جونم من اومدمممممممم مامان اینا نیستن از صب ه !
زنگ زدم ترنج !
اقای عبوس : بله !
من -: ی هات داگ با قارچ و پنیر ! + سیب زمینی !
اقای عبوس : اشتراک ؟
من -: 4041
اقای عبوس : خانوم ؟
من -: معتمدی !
اقای عبوس : تق
گوشی رو گذاشت !! منم فوشش دادم .. به کسی نگیناااااا !
فردا کلی درس داشتم حسش نبود بخونم
الکی کلی خوشحالم این گل گلی انرژی + پست کرد .. ! کلی کیف کردم
نوکرتم !
پیوست -: بلاخره بعد از مدتها تشریف بردم دکتررر ! دستتتتت ... گفت بچهههه دریچه میترالت مشکلات داره یحتمل نیاز به عمل داره ...
منم گفتم هیچکی نمیخ وام بدونه میشه ؟ گفت واسه عمل باید بستری بشی ... اما حالا ها میتونی سر کنی اما درد داری دیگه
حله ... درد می کشیممممممممم
ولی یواش یواش به بابا باید بگم ... مامان که اصلا ... حالش خیلی بد میشه گناه داره !
پیوست پریم -: زندگی چقدر پوچ و توخالیه ! نیست ؟