بعد از مدتها برای تمشک دونیم !!
بلاخره شد که از این همه بد قلقی( ؟! ) های روزگار بگذریم ُ ما بهم برسیم
یاد خاطرات ِ شبای نیلـــوفر برام زنده شد !
اون شبا که آبجی تازه رفته بود !!
یادش به خیر . . من بودم ُ تنها شب های نیلوفریم ُ حرفای نگفته ی فراوون . .
یا همون نوشته هایم به سرزمین باران . . .
عجیب دلــــــــم ی سرمای زیاد می خواد که برم زیر پتو و در نیام . .
عجیب اون روزای برفــــــــی خوشکل ُ میخواد که همش پام پیچ میخورد . .
عجیــــــــب دلم اون روزای بارونی ِ قشنگ ُ میخواد که می رفتـــــــم زیرش ُ
دعــــــا می کردم واسه همه . . . واسه خودم که آسمونا باهام قهر نکنن !!
و یک نفس عمیـــــــق !! چقدر زود می گذره . . .
یاد تمام جملاتی رو که از خودم می ساختمشون فی البداهه ُ
بعدا میدیدم همه ازش استفاده میکنن ُ یا خیلی جاهای بزرگ اون کلمات ُ میدیدم !
توی بلاگ نویسی دیگه پیر شدم نه ؟ تمام شو جمع کنم شاید ۴۰۰۰ تا مطلب بتونم از توش در بیارم . .
و تمام ِ تجربه ها . . شب ِ خوبیه . . کمتر شبائی ِ که ارامش دارم !
و چقـــــــدر شیرینه امشب !!
پست قبلی رو هم خودم حوصله م نگرفت بخونمش !
ترجیح دادم زودتر ی پست بزارم ! شاید جدیدا حس میکنم چیزی رو تو نوشته هام کم دارم
نوشته هام قشنگ نیستن ! حس خوبی ندارن ! نمیدونم !
به هر حال ماه بسیار زیبـــــــا خود نمائی کرده ُ چشمانم برق ِ ماه گرفته ند !
میبینم چهره ی خود را و تو را ٬ پُشت ِ پنجره ای درونش . .
و چشمـــــان ِ سبـــــز ُ زیبای تــــورا . . . که غمناک نگاهـــم می کنــــی !
دوست دارم غم را از چشمانت بگیــــرم . .
هر چند روزگــار نمی گذارد !! تلخ می شود کام ِ چاکلیتی َم !!
ب رنگ ِ رخسارت !
عینکی بر چشمانمان بزنیم تا شفاف تر ببینیـــــم . .
خودتان را برای پستی به بلندای روز های گرم و چندش آور تابستانی آمــــاده کنید !!
نمیدانم تا کی را برایتان تعریف کردم !! اما این را می دانم که روز هائی بس شلوغ را پشت ِ سر گذاشتم همــــــــــراه با دلهره ُ استـــــــــرس ُ با اشک هائی به بلندای آسمان ِ آبی !!
این روز ها تمام ِ دل خوشیم ابروانم بود که وقتی جلوی آینه می رفتم !! تنها ابروان ِ کمانم نمایانگر زیبائی بود !!
صورتی پر از جوش و لک !! و همچنین لاغر ُ نحیف که توجه همه را جلب می کرد !!
این روز ها گذشت !! امید ِ مان این ست که دیگر تکرار نشود !! تا همین جایش هم کم نیاوردیم !! توانائیمان بالا بود ولا غیر !!
روزی کـــ ه برای انتخاب واحد به یونی رفته بودم !! داوی جان برزگ ِ خاندان تشریف فرما می شوند منزل ُ برای مادر ُ پدر تحریف می کنند که چه دست گل هائی دارند ! به به !! نه یکی دو تا !!!! حسام و احسان َش فلان ُ بهمان !! چرا تمشک ِ گلمان را به غریبه بدهیم ؟! اینجا برای اینجانب سوء تفاهم شد که ای بابا بنده کـــ ه نمی توانم زن ِ دوتا برادر بشوم خُب سخت است !!
کلا از توانائیَم بر نمی آید ! مردم چ ِ توقعاتی دارند ها
که در همانجا پدر گرامیم که الهی قربانش بشوم !!!! دهان ِ بنده ی خدا را گل مالید و رفت پی کارش !! مردم فکر میکنند ما نمی فهمیم پسرشان هیچ ند و پوچ ! حرف هم که همه میدانیم باد ِ هواس !! بعد از آن مورد !! از بروبچز های یونی ! یک بنده ی خدا ئی به بهانه ی جزوه ی پریچهر جون !! تماس گرفت ُ بحص را به عشق خدائی ُ عشق ِ به یک مرد کشاند ! خب ما هم که کم نمی آوریم پیچوندیمشان ُ غرض از مزاحمت کردند که بعلــــــــــــــــــــــه !! یک دل نه صد دل عاشخ شدند !! ما هم که داغان !! گفتیم باشد با منزل (دیدید کلاس میگذارند بعضی ها ؟ با منزل صحبت کنم ؟) صحبت کنیم !! از آنجائی که این مورد ۸ سالی از اینجانب بزرگتر بود ! شغلی بسیار خوب !! مادرشان فوت کرده بود ! پسری شوخ ُ مودب !! (ادبش را مخصوص از گندم بپرسید
) خانواده تماما مشهد زندگی می کردند ! خانه ماشین ! و . . . . در تهران مستقل زندگی می کند لیسانسش را هم از رسته ی خودمان سیاست اخیرا می گیرد !! تمام ! خب از دور کیس مناسبی بود !! اما خب ایراداتی وارد می شود که نگویم بهتر است ! ما همیشه خوب ِ دیگران را می گوئیم
دیگر قرار بود تماس بگیرم بهشان که هنوز نگرفتم !! ولی خانواده عزیز دردانه ی خود را که هفت ساله مراد است ُ ته تغــــــــــاری می باشد !! و اکنون آنچنان وابسته ش هستند که می گویند از لحاظ عاطفی آمادگی ش را نداریم
به شهر دور نمی دهند ! میخواهد شاه انگلیس باشد نمی دهیم !! کلی هم قربان صدقه م رفتند !!
دیشب هم حاج آقا و خانواده آمدند منزلمان !! راس ۱۰ !! چشمتان روز بد نبیند !! این بنده ی خدا فکش سرویس شد !!! نمیدانم !! بنده که کف کرده بودم !!! هیچ نخوردم و حرفی جز مرسی نمی خورم نزدم !! اما دیگر اخرش که ساعت ۱ بود که خداحافظی کردند بنده صدایم از ته چاه در آمد که بگویم خدا نگهدار !!! بگویم اینقد که تی وی برفک زد !! گلویمان نمی کشید که دیگر فک بزنیم ُ اینها !! دو تا تیکه هم بارمان کردند ُ خلاص !! ولی آنچنان استــــرسی بهمان وارد آمد که وقتی آمدند پایمان روی زمین نبود !! عینهو چی می لزرید !!! بنده هم کم نزاشتم بین پدر و شوهر خواهر نشستم ُ خودم را قایم کردم !! عروسشان دارم دوست می داشتیم !! خیلی زیبا و نازنین بود !! آخـــــــــــی !!همین دیگر عروسشان مال ِ من بشود کـــ ه همه چی حل است !!! به همه هم گفتیم ُ انگ ِ لِزبی را بهمان بستند !! ما که ناراحت نشدیم !! به هر حال . . . یک شب هم رفتیم منزل پرپری (خاله کوچیکه ) کلی خوراکی های خوشمزه درست کرده بودند که بنده کیف کردم !! ملودی ( مولودی ) هم داشتند به عنوان نذری !! که بنده یک سارافن ِ نارانجی ِ ناز پوشیدمو ساغری یک عدد گله سر بهمان هدیه داد ُ همان را برای شادیش به سر زدیمو !! گیسوانمان را از این جا تا همان جا ها ولو کردیم ُ این بچه هی مارا اذیت میکرد ! و پُز ِ موهای دختر خاله ش را به ملت می داد ُ فخر می فروخت !! از همان ابتدا هم که رفتیم عینهو چیـــــــــــــز چسبید به ما و ول نکرد !! جمعه ش هم لواسان بودیم ُ کلی با دختر عمو ها و عروس عموی نا تنی مان گشتیم ُ پسر عمویمان را با حالش در قوطی گنجاندیم !! راستی یک شب هم منزل عموی بزرگمان بودیم !! ای بدک نبود خوش گذشت !! دختر عمو ها برایمان دست گرفته بودند ُ هی می گفتند آدم باید با ایمان باشه !! به هر حال جنبه های متفاوتی داشت که من جنس ِ پلیدشان را میدانم یک روز هم شکست ِ قلبی داشتیم ُ با اشک ُ ناله پرواز کردیم سمت خانه که نزدیک بود ۴ بار تصادف کنیم که راننده ی مذکور کلی مارا مورد خطاب و ناسزا بارمان کرد ُ آمدیم !! در پارک جلوی چشم ملتی شریف اشک ریختیم ُ مشکلمان در انتها حل شد ُ آخرش وقتی به منزل رسیدیم !! مادر تلفن ب دست می گفت خواهرت نگرانت شده می گوید ۱ ساعت پیش راه افتادی !! کجائی هر چه می گویم شاید دوستی دیده خریدی کرده و . . . می گوید نوچ !! فوضول دیدی ؟ خواهر منو بیا ببین !!
هفته ای پر خاطره و کذائی بلاخره سپری شد !!
دیشب هم آمده بودند بله برون کنند که با پدر جلویشان ایستادیم . . . و نزاشتیم !! قرار شد پسرک با پدر سفری یک روزه داشته باشند !! ببینیم چه میشود !! از پدر به خاطر قولی که ازش گرفتم ممنونم !
امشب هم شاید مهمان داشته باشیم !! خاله خانوم ها ثری و پرپر و بروبچ می آیند !! خوچ باشید !!
می خوام خودم باشم ! برای خودم !
امروز ی دل سیـــــــــــــــــــــــــــــر مثل ابر باریدم !!
به آسمون ِ دل ِ ی بنده ی خدائی که این روزا نیمی از سختیای من مال ِ اون بود ِ !!
خُب روزگار ِ دیگه !!
از دار ِ دنیا چی دارم ؟ هیچی !!
چهار تا دوست که خوبن ! و مهربون !
مثل همون روزا که برای خونه ی شبای نیلوفریم حرف می زدم !!
میخوام برای خونه ی تمشکی م بگم !
چقدر سخته با سردی ادمائی که دوسشون داری روبرو بشی !
درسته که خطا کاری ! و همه خطاکار به حسابت میارن !
اما سخته ! که از آینده بترسی ! و خودتو بسپری دست ِ روزگار ُ
بگی هر چه باداباد ! چقدر سخته دوست داشته باشی واسه ی
علاقه هات پا رو همه چی بزاری ُ اخرش دست ِ سرنوشت تورو به باد بده ُ
نفرین کسی دنبالت باشه یا دل کسی رو نا خواسته بشکنی !
خیلی سخته !! نه ؟ دلم برای خودم همه ی دخترا و پسرا می سوزه !
چقدر سخته بترسی ازین که بخوای چیزی بگی ُ نتونی !
دوست دارم تغییراتی اینجا بدم ! لینکائی رو که دوسشون دارم که هیچ
اونائی که نه رو حذف کنم ! به درد ِ دخترک ِ اشتباهی دچار شدم !!
خدایا خستگی هام رو با تو تقسیم میکنم !
همین حالا از پارک آمده ایم ُ بعد از کلــــــــــی شیطنت و عکس گرفتن ُ جینگولک بازی های کودکانه !! و خوردن آب زرشک !!
به منزل رسیدیم !!
فردا با نسیم بانو میرویم گردش و دوری میزنیم ُ بعد هم انتخاب واحد ُ بعد هم تـــ ِلــــ ِپـــــ میشویم خانه ی خواهری ُ از آن طرف هم چالــــوس خراب می شویم !! هـــــوراااااااااااااا
شنگول می شویم !!!!!
چند روزی نیستیم !! خوچ باشید !!
پیوست -: برگشتم از خجالت دوستانم و گودری در میام !!
تمشک وارد می شود !!
چند روزیست پی ِ الواطی خود به همراه ِ قلمان (دو قلویمان نسیم) که چند روزیست در منزل ما سکنی کرده ست می باشیم !! با هم میگوئیم و میخندیم ُ تا خود ِ خود ۶ صبح چشم هایمان همچون جغد باز است !! ۶ ساعتی می خوابیم ُ همین دیگر !!
دیشب پارک بودیم . . . دو شب پیش لواسانات در آن هوای خوش در کنار عمو ها و دختر عمو ها . . . بسی خوش گذراندیم !! از افطاری بگیــــــر تا دوچرخه سواری در خیابان ُ تشویق های شبانه ُ جیغ ُ گف ُ دست ُ اینها تا کرم ریزی به عمو ها و باخت استقلال ُ دمغی عمو جانو کرم ریزی دختر عموها ُ جدول حل کردن با پسر عمو جان ُ همسرش تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جینگولک بازی در خیابان ُ قرو این حرفا . . . !!
می گذرد !! بد نیست !! آن استرس های قدیمی کم شده ست ُ اکنون خوبیم !! نسیم به حمام رفت ُ اینجانب پای پی سی به هر حال نشستم !!
برنامه هائی تا اخر ِ هفته هم داریم ُ امیدواریم خوش بگذرد !!
در این روز ِ پاک ُ مقدس از ماه رمضان بنده با زیرکی ِ تمام خودم را انداختم منزل مامان شهربانویم که الهی قربانش بشوم با آن دست ُ پنجه ی بلورینش که آآآش درست میکنـــد مامان !!!!!
به هر حال اینجانب از یک ماه به ماه مبارک خودمان را تیکه پاره کرده ایم که مامان جون من آش ِ جو میخوام یالا !! این بنده ی خدا هم علاوه بر ترشی ها برایمان آش درست کرده بود که قالش گذاشتیم !! امشب شب ِ ضیافت است ُ به به !! دلمان برای آش ِ جوی خوش مزه ش لک زده است !!
× امروز که از خواب بلند شده م حال ِ بهتری دارم !! از دیشب که به هر کسی که جلوی چشمانم ظاهرش شد غرولندی کردم . . از همانجا نادم ُ پشیمانم !! و امروز آدم شده م !
× امروز عجیب چیز ها که دلـــــم نمیخواهد !! به به فقط خوراکی !! جایتان خالی دیشب سر افطار قیافه ی اینجانب خفن !! دیدنی بود همه تان را دعا کردیم شفا بگیرید !! هر گونه به طور ِ دلخواه !!
فدای گیسوان ِ فرفری شما بشویم !! « عشقمان کشید فرفری باشد !! گندمک با تو هم بودم کچل !!
چ ِ می شود کرد زندگی کماکان در حال ِ گذر است ُ بنده ی بیچاره در این تعطیلات به جای استراحت مثل سالهای پیش !!!! باید حرص بخورم !! مدل ِ جوش های ناگهانی که وقتی صب بیدار میشوی و جلوی اینه برای مسواک زدن میروی !! ۸ تا گلابی روی صورت ببینی !! خدا هم نمی گوید این بی نوا خب گناه دارد !! ای بابا !! یا گیسوان ِ سفیدم را . . . چگونه از ملت پنهان کنم !! ای بابا !! دست ُ دلمان به پی سی نمی کشید !! باور بفرمائید اکنون برای کارهای انتخاب واحد کوفتی آمدیم که دلمان گواهی داد اینجا خاک گرفته ست !! مبادا فکر کنید میخواهم گرد گیری کنم ها ؟! نوچ !!! اشتباه به عرضتان رساندند !! دلم میخواهد اینجا گرد گرفته باقی بماند !! مرده شور اصن هرچی زندگی ست !! این روز ها دلهره ُ ترس و واهمه از همیشه ی روز های خدا بیشتر کم دارم !! گوئی خدا درهای لطف ُ رحمتش را باز کرده ست ُ هر چ ِ دلهره و ترس و افسردگی های مزمن است را به سمت ما send میکند !! اگر خدا نبودی حتما میگفتم خدایت ازت نگذرد
از افسردگی هایمان که بگذریم امروز روزه گرفته ایم !! اهالی خانه همه با دهانی باز میگویند روزه ای ؟! نوچ پاشو بگیر بخواب !! یکی نیست بگوید شما که تا دیروز اینجانب را جـــــر میدادید که چقدر میخوابی !! امروز چ ِ مهربان شده اید !؟ استغفرالله !! نترسید اصرات روزه است !!
مهمان داشتیم ُ دیشب با زور به عروسی رفتیم ُ با زور بردنمان در ملع عام !! بر روی سکو ما را به قر دراوردند ُ در میان همان رقص نور ها که یکهو تمام شد ُ اینجانب شناسائی شدم !! همه ی نگاه ها بنده را گزید ُ ماهم روانه ی پله های سالن شدیم ان هم ب ِ شکل ِ سقوط آزاد !! رگ ِ پایمان گرفته بود ُ مارا در آغوش گرفتند ُ بردند !! ای تو اون روحت منصوره !! // عمه م هستند خودتان را ناراحت نکنید
این مهمان ِ ما که دختر عمه ی گرام می بودند !! یک عدد فینگیلی ِ دیگه هم ب ِ دنیا آوردند که چشمانی سبز و تیلــــــــه ای دارد قرار گذاشتند داماد اینجانب بشود !! (مورچه چیه که کله پاچه ش چی باشه)
خدا رو شکر دیشب همانجا ماند ُ با بدختی ِ تمام نسیم بانو چمدانی بسته ست ُ اماده است شنبه به ما افطاری ِ مدرن ُ با جنبه که شام ندارد و فقط آش می باشد بدهند و بچه شان نسیم بانو را خراب کنند در سر ما !!
چ ِ بگوئیم !! ماه رمضان ست ُ نمی شود ناسزائی هواله شان کرد
به هر حال سرمان شلوغ است !! در این بین پسر دائی نسیم هم که خواستگارمان است ُ کارمان به جاهای باریک رسیده ست !! و قرار ست فعلا سر مخفی باشیم !! و خودتان فسفر بخورید ُ هوشتان را بالا ببرید و بفهمید که چه اوضاع ِ قاراشمیشی می باشد !! از آن طرف انتخاب واحد کوفتی با آن درس های هچل هفت که معلوم نیست از کجایشان درآوردند ُ در حلقمان می چپانند ُ آخرش بهمان میگویند این هم لیسانستان خوشحالیم که زودتر گورتان را گم کردید !! باشد !! دهنمان را ببندیم بهتر ست !! چون دلمان بیش از اینها پر ست ُ . . . . . . .
یادتان باشد سر افطار این بنده ی حقیر را دعا کنید تا خداوند مارا دوست بدارد ُ خودش خوبی ها را جلوی پایمان بگذارد !! قربانتان !!
پیوست -: در مورد پست ِ قبل دهان ِ اینجانب را صاف کردید !! دست ِ شما درد نکند
چند وقتی ست مادر جان یک کتاب ِ رمان کـــ ه به قول ِ خودش خیلی زیباست ُ باب ِ پسند ِ اینجانب می باشد... کنــــار گذاشته ست ُ خواهری هم خواند ُ گفت کـــ ه زیباست بخوان !!
ما هم کـــ ه سالهاستـــــ... کـــ ه جنبه ی این کتاب های عاشقانه ی اعصاب خورد کن را نداریم بلاخره ۳ روز ِ پیش از فرط ِ بیکاریـــــ... شروع به خواندن کردیم ! در عرض ِ ۳ ساعت ۲۰۰ صفحه ای از آن را خواندیم ُ چشمتـــ...ان روز ِ بد نبینم این کتابی که خوش ُ خرم بود از نظر آنها . . . از همان صفحان اولیـــ ه ما هی بغض کردیم ُ هی بغض فرو دادیم !! تا اینکـــ ه بلاخره بغضمان ترِکید ُ شبیه این بدبخت بیچاره ها اشک ریختیم !! در آن وسطا دوستانی چون مادر جان به اینجانب می گفتند خاک توسرت داری گریه میکنی ؟! // ای بابا !! خُب گریــ ه هم داشت !! دست ِ کمی از وضعیت کنونی ما نداشت ُ ما هـــم هــ...ی . . چـــ ه بگویم !!
پیش ِ خود فکـــ...ر میکردم که چقدر مسخره ست !! مگر می شود اینگونه کسی عاشق ِ دختری باشد ؟! هرگــــز . . در واقعیت عشق های کنونی بیشتر رنگ ُ بوی شهوت را در خود گنجانده ست تا قلبـــ...ی آکنده از مهر ُ دوست داشتن های بی حد ُ مرز که تنها در این جور رمان ها میتوان از آنها نقشی و رنگی دید !! آنقدر رنگــ...ی بــ ِ رنگ ِ عشق ندیده ایم کـــ ه حتی نمیدانیم عشق چیست ُ در بلاگ هایمان دَم از عشق می زنیم در قالب شهوت !! خُب حرفـــ...ی نداریم کـــ ه بگوئیم نه عاشق شده ایم و نه خواهیم شد !! عشق شاید همان خیالات درون ِ کتابهای لیلی و مجنون و امثال ِ آن و یا در همین رمانهائی که رنگ و جلا می دهند به عشق های خیالیشان !!!
× از این کتاب ها بگذریم میخواهم بگویم جائی عشق را دیده م !! اری عشق ِ پدر و مادرم کـــ ه رنگ ُ جلای زیباتری دارد بدون رنگــهائی کـــ ه در خیالات ِ آدم ها به خوردشان میدهند !!
پیوست -: پست ِ قبل با همان رمز قبل می باشد !!
ساعت ۹.۴۵ نوشت -: اگر دقت کنید من نوشتم
در واقعیت عشق های کنونی بیشتر رنگ ُ بوی شهوت را در خود گنجانده ست تا قلبـــ...ی آکنده از مهر ُ دوست داشتن های
نه اینکه بگویم نوچ شهوت یک چیز مزخرفی ست و من هم بدم می اید !! بلکه یک نیاز ادمیست !! فراموش نشود !!
× لطفا کمی بیشتر به جملات دقت کنید و نویسنده را حرص ندهید
جدیدا تصمیم بر آن گرفتیم کـــ ه نام این پاتوق ِ مان را بگذاریم تمشک ی با گوش های مخملی و خواستگاران ی که چیــــ. . ..ز میشوند !! بلا نصبت رویمان به دیفار (دیوار) ٬ گلاب به رویتان . . در کل دور از جان ِ جاوران ِ نر !! و جانوران ِ مادهـ. . .
چرا جانور ؟! چرا که نهــ. . . آدم هائی با هزار رنگـــــ... کـــ ه حتی مادرانشان هم نفهمیدند چه جانوانیـــ. . . هستند !! هروز کـــ ه از خواب بیدار می شوند نقابی بر چهره میزنند ُ تمام ِ تلاش ِ خود را می کنند کـــ ه جلب توجه کننــــد ُ آسمان را برای مثال به کام ِ خویش کشند . .
خوبــــــ.... آخرَش کـــ ه چ ِ ؟! این می شود نان ُ آب ؟! این می شود زندگی !؟ نه جـــــانــــم !!
زندگــــ...ی ِ ما ادم ها از مسیـــــ...ر ِ خود خارج شده ست !!
چـــــ.....را به خود و بـــ ه اهداف ِ خود کمی فکر نمیکنیم ؟!
ما هدف های خود را داریم . . . زندگی با هدف و با امیــــــ...د شکل گرفته است !!
شاید حرفی بیهوده نباشد . . . و ما تلاش نمیکنیــــــ...م !!!
مـــــی شود آسمان به کام ِ دل شـــــ....ود تو بخواه !!
پیوست -: پست های رمز دار را تنها به کسانی میدهم بخوانند که کمی حس کنم درکم خواهند کرد و یا اهل ِ تمسخر نباشند . . . گاهــــ....ی زود رنج مــــی شوم . . sRy !!
پیوست پریم -: گاهی یک عدد قهوه کنار دوستان می ارزد به هزار دلدادگــــ...ی های کودکان !! و من عاشق ِ قهوه های تلخی هستم که با دستان ِ خودم شیــــ....... . . . رین می شود !
عرض بشود کـــ ه این چند روز غرولند بی ادبانه ی یک عدد خواهر پدر . . کـــ ه هیچ نسبتی جز خواهر پدر با من ندارد را در ذهن عینهـــ و رژه ی مورچه ها متحمل می شویم . .
و رفتــــار وحیقانه ی یک عدد بنده ی خدا ی مریض !!
خُب چـــ ه کنیم ٬ از دار ِ دنیا بعضی ها زورشان بــ ه ما فقط می رسد . .
انگـــاری پسرشان سوراخ شده و از آسمان افتاده تکی . .
ببخشید همان آسمان سوراخ شده و این افتاده پسرک ِ خواهر ِ پدر را میگوئیــم نخطه . (نقطه)
آنچنان می گوید خیلی هم دلشون بخواد پسر به این سالمی . . انگار روزی ۷یا ۸ باری این بچه را میزاید . . . خالـــ ه هم انقدر وقیح ؟! والـــا
و اکنـــون برای پسران ِ خواهرش بنگاه معاملات ازدواجی ترتیب داده ست ُ میخواهد دختران را بکند در چش ُ چال ِ این حقیـــر . . ماهـــم که به قول یک عدد گلناز گستـــــــاخ !! هرچند کلا بر سر مهریه مشکل دارند !! گدا گشنه های . . .
این چیز ها در کتمان نمی رود . .
خدا مادرشان را بیامرزد . . مُرد ُ راه برای فرزندانشان باز شد . . . یا دخترانشان و یا پسرانشان . . انگاری آن عزیز ِ از دست رفته باری اضافی بود . . هر چند شاد میشد با این وضع !!
بنده ی خدا در گور هم روزی ده بار به خواب ِ عمه ها و عمو ها می آید ُ هی در ِ گوش ِ پدر ِ ما سخنرانی میکند . . خدایش بیامرزد . . ما کـــ ه کمی دلخور بودیم ازش هر چند گذشت . .
ولـــی خُب خاطره ش و خواب های هیجان انگیزش کـــ ه تنها پدر ِ مارا تحویل میگیرد را میبینند . .
تعبیرشان ازدواج ِ یک دونه تمشک ُ دوستان ِ از دماغ ِ فیل افتـــاده ست هر چند تعبیر ِ اینجانب اینست که هر چند آن عزیز ِ از دست رفتـــ ه در طول حیات | حالا شما اگر دوست دارید حیاط | خود چشم ِ دیدن ِ پدرمان را به خاطر مبادا دامادش دخترش را به دادگاه ببرد نداشت . . اما مجبور ست لابد روزی ده ها بار به خواب ِ این ُ آن بیاید ُ حرف های دیگری جز تمشک را بگوید . . کـــ ه چ ِ جماعتی که برادر را کیش بندی کرده ند و سالی یک بار یاد برادر ِ ناتنی ِ شان میکنند و مادر ِ ساده ی ما ذوق میکند که ای بابا پدرت فلان ُ بهمان . .
آن یکی هم یک عدد جانور کـــ ه تازگی این گندمک با کارهایش به جانمان انداخته ُ ای بابا دهانمان بسته باشد کـــ ه چ ِ بهتر . . مدعی زیاد است !
مبادا فکـــر کنید سرمان در حال ِ پکیدن باشد ها ؟ هرگز . .
× جدول حل میکنیم مامان !!
× آشپزی میکنیم باقلوا !!
× کمبود ِ خوابمان هم بماند . . خواهر داری ست ُ شب زنده داری های دو خواهر !!
والا !!
پیوست -: پیشرفت بلاگ اسکای را به یاران بلاگ اسکائی تبریک میگوئیم . . رمز دار شدن نوشته ها و تغییراتی در نظرات !! به به !! جناب ِ مدیر دست ِ شما فراوان درد نکند !! خدا خیرتان بدهد
این خیلـــی جالبـــ ه کـــ ه ی بنده خدائی وقتی از در میاد تـــو
یهـــو مـــی گـــ ه تمشک َ م کـــو ؟!؟!؟
بعدشم میاد ُ ی دونه تمشک ُ پیدا میکنـ-ـــ ه و خیلی خوشکل میگـــ ه اِ ؟
اینجـائی ؟
اصلنم فک نکنی بابائی بوده ها ؟ نــــوچ . .
خود ِ خودش بود !!
یا مامانـــ ه یهــ-ــو جو میگیرتش از در میاد تــ-ــو
می گــ- ه چی کار میکنی بعدشم مـــــ-ـــــــــاچ
بعد میگن دختـ-ـــره ی چیزیش مــی شه خوب بایدم بشه !!
نکنــ-ـــ ه دارم میمیرم خودم خبــ-ــر ندارم ؟
میگن خود ِ میت کـــ ه نمی فهمه . . اطرافیان می فهمن
حالا ما رفتیم ُ نبــ-ـــودیم شما به شادیتون ادامه بدید
پیوست -: لحظه های ناب ِ زندگی رو می کشم بیرون . . ب ِ یادگار !
پیوست پریم -: تمام ِ تماممان این ست کـــ ه متفاوت باشیــ-ــم نمیتونید ببینید . .
نبینید
می گذره روز ام بی بهونه . .
شاید نوع های متفاوت . .
شکل های مختلف . .
هـــر روز ی شکل . .
ی جـــور . .
گـــاهی وقتـــا ی چیزائی ذهنـــو مشغول مـــی کنــ ه ٬ کـــ ه نمـــی شه بیانش کرد . .خُب منم بیانش نمی کنم ! اما . .
× خـــودمو گـــ م کردم . .
نمیدونم چـــی هستم چـــی شدم . .
جریان ِ زندگی منـــو به جائی رســـونده کــ ه
نمیدونم . .
گاهـــ-ــی باید تصمیمات درست گرفت . .
و من سعی میکنم . .
× بــانــ و واقعیت ها رو ببین !!
* اخه این کامی لیاقت داره
نوشتم پاک کردی یادت باشه کوفتی
دیروز ساعت ۱۱ انتخاب واحد کردم !!
۱۷ واحد برداشتم !
ترم قبلش ۲ واحد که حذف کردم ... خاک تو سرشون ۳ واحدم افتادم دست بزنید واسم !
مبانی علم حقوق شدم ۹ !اخه یکی نیست بگه استاد عقده ای ۱ نمره ارزش نداشتم ... کوفتت بشه هر چی سر کلاست اکتیو بودم ولی ترم ۳ بر میدارم با همین کیهان*لو هم بر میدارم !
توی دانشگاه امروز به همه گفتم ۹ شدم ... اما همه نمره هاشون بالا شده بود !
اولین بار تو عمرم میوفتم ... بعدم این نمره رو میگیرم منو شطرنجی کنید
اشکال نداره تجربه میشه حرصامو خوردم دیگه ... فایده نداره ... ولی انچنان تلافی کنم ... که حالشون جا بیاد .. من !! مریض شدم ... با استاد صحبت کردم که دارم میمیرم ... درست نخوندم ! گفت حله ... اینجوری حل شد
اینجوری قرمز شدم یهو
دیروز زنگ زدم ساعت ۴ شیوا میگم انتخاب واحد کردی ؟ میگه نه ؟!!!!خونسرررررررد ! حالا فایلشم باز نمیشد ... بنده واسش انتخاب واحد کردم ... ۱۱ تا بیشتر نبود بقیه استادا افتضاح بودن ! اقای تیموری زنگ زد که دستم به دامنت
۱۸ تا واحد ساعت ۲ واسش برداشتم ! نصی زنگ زد ... واسش برداشتم ... زهرا زنگ زد گفت ۲ واحد برداشتم تائید نهائی کردم ... گفتم خسته نباشی ... برو دانشگاه شاااااید بشه کاری کرد که فرستادنش حذف و اضافه !
پریا زنگ زد گفت ۱۲ تا برداشتم تائید کردم حالا میگن ظرفیت اضافه شده ... گریهههه میکرد بچم
دلم سوخت دلداری دادم گفت حذف و اضافه درست میشه !
میخواستم پول بریزم به حساب یونی ... سیبا م رو هنوز فعال نکرده بودم و بعدشم رمز دوم نداده بودم ! ۱ ظهر رفتم بانک ... دستگاه عابر کارتم و ضبط کرد ! رفتم داخل گفت کارت شناسائی ... برگشتم خونه ... ۱.۳۰ بود کارتمو برداشتم و رفتم بانک ... دادن ... کفت چی کار کنم ... زدم .. باز کارتمو ضبط کرد
رفتم ... گفت نمیشهههه
منم گفتم کار دارم خووووو شهریه دانشگاهم رو هواس ! گفت از حساب به حساب بکن ! رفتم برگه گرفتم و شروع کردم به پر کردن اخرش فهمیدم سیبا م هنوز فعال نیس واس همین ضبط میشه ! که دیگه خلاصه فعالش کرد و ۲.۳۰ اومدم خونه ... بقیشم تو نت بودم و ییهو مامان اومد گفت پاشو حاضر شو بریم مهمونی ... ۷ شب !
رفتیم و دیدیم واااااااای همه هستن منم معمولی رفته بودم
* امروزم رفتم دانشگاه و همه بودن و پرینت گرفتم و اینم واحدام -:
یکشنبه -:
خلیج فارس و مسائل آن
روش تحقیق در علوم سیاسی الف
دوشنبه -:
اشنائی با کامپیوتر
تاریخ روابط بین الملل از ۱۸۷۱ تا ۱۹۴۵
سه شنبه -:
تحولات سیاسی اجتماعی ایران
چهارشنبه -:
حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران
سازمانهای بین المللی
ترم پیش هم -:
قران ۱۹ ۱ واحد
فارسی ۲۰ ۲
زبان ۱۷ ۲
حقوق ۹ ۳
اقتصاد ۱۸.۵ ۳
تنظیم ۱۴.۶۰ ۲
جامعه شناسی ۱۵ ۲
اندیشه سیاسی حذف
معدل ۱۵.۶۴
این یعنی فاجعه
من عصبانیم ... ! ۳ واحد افتادم ! ۱۲ واحد یک ترم پاس کردم ... ابروم رفته !
کاملا در شکل شطرنجی به سر می برم
سرم خیلی درد میکنه ! نمیدونم چی کار کنم !
پیوست -:
دلم بارون میخواد تا برم زیر شاید کمی خنک بشم !
اگه مریض نمشدم الان ۱۵ واحد با معدل ۱۶.۹۴ این ترم رو به پایان می رسوندم !
.
.
پیوست -:
ببار ای ابرکم !
اسمان چشمانم منتظر نگاه توست !
خیلی وقت بود به اهنگ بلاگم گوش نکرده بودم .. !
گوش کردم باززز !
یاد روزای تابستونی واسم زنده شد !
این روزا چی می گذره ؟!
دلم ازین دنیا چی میخواد که انقدر درگیرم ..
درگیر نگاه زمین .. !
درگیر نگاه اسمون .. !
این اسمون .. همون اسمونیه که "تو" تنهائی تو باهاش قسمت می کردی !
این اسمون .. همون اسمونی که واست بهترین بود !
چقدر از خودم دور شدم ؟!
چقدر از این دنیا دور شدم !
یادم نمیره روزی که به خودم قول دادم بی خیال دنیا باشم !
همین جا بود ..
اما حالا حس می کنم دور شدم ..
ازین دنیا ..
از زمین
از اسمون .
از "خودم" !
میدونی چند وقته واسه خودم گریه نکردم ؟
واسه دلم ؟ باورت میشه وقتی رفتم مشهد .. پیش بابای مهربون هم نتونستم گریه کنم ؟!
یعنی من سنگ شدم ؟
یعنی انقدر بی احساسم ؟
نه .. من پر از احساسم !
خیلی وقته احساس می کنم .. نسبت به گذشته بزرگتر شدم ..
دیگرانم این حسو دارن .. و من به گفته ی اونا !! تغییر کردم !
من عاشق بودم !
عاشق بارون !
اما حالا چی ؟
دلم از خودم گرفته !
سخت درگیرم !
پیوست پریم -:
امروز انتخاب واحد دارم ! امیدوارم بتونم واحدائی رو که میخوام بگیرم !
چه دانشگاه وحشی داریم ما !
به ساعت نرسیده میگن واحدا تموم میشه
قراره همگی ترم دیگه با ۸ واحد درس بخونیم انگار !
چندش
امروز صبح بلند شدم رفتم دانشگاه ... ساعت ۸.۳۰ دانشگاه بودیم ... با بابائی رفتیم پول ریختیم تو حساب سیبام ! الانی کلی مایه دارم رفتم دانشگاه ... به شیوا زنگ زدم .. مامانش برداشت گفت راه افتاده ... نگو خانوم خطش دایورته
زنگ زدم به زهرا گفت جلوی در می باشم ... منم گفتم بیا من سلفم صبحانه نخوردم ... اومد و کلی ذوقیدیم واس همو چای من خوردم و اون نسکافه ! بعدشم نصی زنگ زد گفت تو ساختمونه .. با پریا ! رفتیم بالا و کلی بغلی و اینااااا ... ذوق کردیم واس همو .. این حرفا ... منتظر موندیم تا شیوا اومد
الهییییییییی فداش بشم ... کللللللییییییییی بغلی کردیم همووووو ... خیلی دلم واسش تنگ شده بود ! خیلی ! ی خورده تو سالن گشتیم و بعدش رفتیم سلف انتخاب واحد واییییییی کلی خندیدیم !
واحدامونو که انتخاب کردیم ... پاشدیم بریم کارت غذا بگیریم ... با کلی بدبختی رفتیم اداره مالی ! گفتن ساختمون علوم رفتیم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم ساختمان علوم ... وای چند تا ساختمونو اشتباهی رفتیم و بلاخره با پرسش فهمیدیم که چه خبره !
دیگه خلاصه رفتیم جلوی در ... دیدیم بستس !
از در بالا ** یونی ما چند تا در داره ... در اصلی و در بالا ** اومدیم بیرون و کلیییییییی پیاده رفتیم تا به بانک که سر یونی مونه رسیدیم ! رفتیم که بریم کافی نت ببینیم میشه ثبت نام کنیم ... دیدیم کلییییییی شلوغه + اینکه کلی خندیدیم ... شیوا و یاسمن رفتن .... من موندم و زهرا و پریا نصی ! اونا گفتن بریم ناهار من گفتم نه من میرم که برم خونه ... با باس !
نصی گفت بیا با مترو بریم و اینا گفتم اگه باس نبود با مترو میام ! رفتم دیدم باس نیس ... پرسیدم فهمیدم نمیاد ! زنگ زدم نصی گفتم کدوم گوری ؟ گفت تمشک بیا اونجا ! رو بروی دانشگاهمون ی رستوران به نام تمشک .. رفتم هات داگ رزرو کردم و اومدیم ... از ۱۲.۳۰ تا ۲.۳۰ ما اونجا بودیم ... کلی غیبت کردیم و دیگه من استارت و زدم که بریم ... دیگه زهرا رفت و ما هم ون سوار شدیم که بریم مترو سلطانی کرج ! تو راه کلی گفتیم و خندیدیم و ابراز نگرانی واسه انتخاب واحد کردیم و بحث ! توی مترو هم که رفتیم اقای تیموری با بنده تماس گرفتن و گفتن که چی کار کردید ؟
دیگه کلی صحبت کردیم و بلاخره ما رو منصرف کرد که اقا ی همچین واحدائی رو بر ندارید ! مخصوصا تحولات ! ما هم پشیمون که چه غلطی کردیم ... تحولات برداشتیم ... اخه درس مشکل نداره ... استاداش مشکل دارن عوضی ها !
خلاصه بنده ۴ منزل بودم ... با کلی سانسور امروز هم از این !
ابجی رفته دکتر ! هنوز نیومده ... !
پیوست -:
میدونی این روزا چی دلم میخواد ... خیلی دلم میخواد به خودم بیشتر فکر کنم ... به بودنم ... میدونی ... همیشه دلم ندای غریبی داره ... واسه چی ؟ واسه کی ؟ نمیدونم !! احساس میکنم این روزا دیگه هیچ وقت بر نمیگرده .. احساس خوشبختی منو دیوونه کرده ! خدای من ... این شیرینی و خوشبختی و تلخ نکن !
آمین !
یاد روزای گذشته کردم ...
دلم واسه اون روزا تنگ شده ...
وقتائی که از احساساتم مینوشتم ... یادمه همیشه شاد نبودم ..
روزای غمگینی هم داشتم ... اسمونم ابی بود ... اما ابری شو می خواستم
یاد اون روزا ... یاد شبای نیلوفریم .. !
هوای اونجا زده به سرم !
چه روزای قشنگی داشتم !
هر روزم ی رنگ بود ...
خیلی وقته غم به سرم نزده !
خیلی وقته شادم ...
و چقدر احمق شدم .. که دلم غم میخواد ..
نه ... نه من دلم غم نمیخواد ...
تنها یاد اون روزای غمناک افتادم ! همین !
خیلی وقته ظاهر نوشته میشه ... پس باطن چی ؟
کجا بزارمشون ؟
اونجا کیا بودن و اینجا کیا هستن ؟
جدیدا هر چی میخوام بخرم سبز ش رو انتخاب میکنم
رنگائی که بهم انرژی میدن ... سبز و مثل همیشه نارنجی و صورتی و بنفش هستن ! ابی رو هم به عشق پدرم دوسش دارم
شال خریدم .. واس خودم سبز ... واسه مانیا زرشکی ! این رنگ و هم دوست دارم ! عین سبز !
ی شال هم قبل از سفر خریدم که اونم سبز !
دوسش دارم .. !
چند ماه پیش ی لاک سبز هم خریدم که ساغر که اومده بود گفت میدی بهم ؟ گفتم مال تو .. !
دلمم ی خونه ی سبز میخواد ... امکان داره اینجا رو رنگاشو ی کوچولو تغییر بدم ... شاید !
نمیدونم ...
پیوست -:
هیچکس نمی تواند به عقب بر گرددو شروع جدیدی داشته باشد .هر کس می تواند از حا لا شروع کند تا پایان جدیدی بسازد.خداوند قول روز بدون درد،خنده بدون غم،آفتاب بدون باران را نداد.اما توان برای آنروز،نوازش برای گریه ونور برای راه را قول داد.....
مهـــرنوش خانومی