ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

زمان ما ادما رو عوض میکنه ، نمیدونم خوب شدم یا بد ، اما اینو میدونم هنوزم همون تمشکی هستم ، 

و معتقدم حرفای نگفته رو باید گفت 

ادما وقتی حرف میزنن رشد هم میکنن 


تو هنوزم دوست من هستی ، صداتو میشنوم ، میدونم که صدامو میشنوی 

پس حرفاتو بزن گوش میکنم

بدون نقطه ، حاشیه ، صریح

یکی از اخلاقای جدیدم اینه که حرف دلمو راحت بیان میکنم . بدون نقطه ها حرف میزنم ، صریح 

چه بد باشه چه خوب برام مهم نیست 

از ادمایی هم که حرف دلشونو صریح میزنن خوشم میاد 

این ادما هیچی تو دلشون نمیمونه 

غم باد نمیگیرن

دورو هم نیستن ، اینجوری حال میکنم 

بدون نقطه ها حرف بزنیم ، صریح ، واضح ، بدون حاشیه 

اینجوری دوست داشتنی تره 

خیلی چیزا هست که نمیدونم 

خیلی کارا هست که نکردم 

خیلی لذت ها هست که نبردم 

به معنای واقعی میخوام زندگی کنم 

لذت ببرم 

به معنای واقعی 

خدایا کمکم کن 


هیچ چیزی تو این دنیا زجر اور نیست جز 

بدون عشق زندگی کردن 



دوباره

میخوام دوباره شروع کنم به نوشتن 

میخوام تازه بشم 

میخوام باشم 

اینجا به اخر نمیرسه ، مطمئنم 

مطمئن باش تمشکی 


ابریم ، اما نباید بباره ، 


کاش کمی بارون بباره ، 


کاش کسی ، دلش برام تنگ بشه 

..

خیلی وقته نیستم ... 

کجام ، چیکار میکنم ، نمیدونم فقط میدونم دارم گم میشم 

زندگی سوارم شده و داره میره .. منو میبره 

دل تنگم ..... 

حسای منفی

همیشه سایه ی خوشبختی شب وروزاتو پر نمیکنه 

بضی وقتام هست که حسای بد تمام وجودتو میگیره و دقیقن نمیدونی باید چیکار کنی تا خوب پیش بری

حسای بد ازت دور بشه و اروم بشی 

حسای بد اروم و قرارو ازم گرفتن 

دل بستن ی چیزه و دل نبستن و تنها بودن ی چیز 

دلم گرفته ، گاهی وقتا فکر میکنم نکنه بیهوده دل بستم 

نکنه دل به کسی بستم که اصلا منو نمیخواد !! 

این حسا از کجا میان سراغ ادمی نمیدونم 

اما گریه دارم 


اغوش ِ تو

اغوشت بهم قدرت میده 


بغضمو چطور قایم کنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باران

فکر ِ اینکه کلا فراموشش کرده باشی 

مثه همه ی ادمای فراموش شده ی این شهر 

ولی باران ی ِ سه نقطه ی آن روزهای دور 


27 nov.

و باران کودکی را متولد کرد 

ارامش داد 

رها کرد 


یک بار ِ دیگر هم روز ِ من گذشت 

باران بارید 

متولد شدم 



ی ِ وقتایی ،، ی ِ روزایی

دونفری نزدیک ِ پنجره ... با قدمای پُر قدرت انتخابش میکردم ، این طرف صندلی جایی که تموم ِ زاویه ی پنجره فقط تو چشمای خودم باشه می نشستم ، و صندلی ِ رو به رو همیشه خالی بود ! همیشه دوست داشتم وقتی کافه میرم تنها برم ، خودم باشم و ی ِ صندلی ِ پُر از سکوت تا بتونم خوب نگاه کنم ، خوب فکر کنم ، حتی تنهایی قهوه خوردن رو هم دوست دارم ، همیشه پنجره ها رو دوست داشتم و دارم ، پشت ِ این پنجره ها نه تنها دنیای واقعیت هارو نشون میده بلکه دنیایی پُر از رمز و راز و برات به تصویر می کشه .. مثه ذهن ِ خودت که پُر از رمز و راز ِ


اذر

http://tameshki.blogsky.com/1392/09/01/post-1140 اینم پارسال و همه ی سالای عمر ِ من 

اسمان ِ دلم

بغض دارد امشب من 

بغض ِ بی دلیل و مبهم 

از ان شب هاست که میخواهم بگریم و نمی شود 

یاد ِ شب های تنهاییم به خیر 

هر وقت میخواستم گریه میکردم کسی دلیل گریه هایم را نمیخواست 

اما حالا هر چیزی باید دلیلی داشته باشد 

گریه هایت ، خنده هایت ، حتی زندگیت 

اذر ماه ِ امسال هم اغاز شد و بارانی نبارید 

تا اسمان ِ چشم هایم رنگ ِ ارامش را به خود بگیرند 

دنیای این روز هایم کوچک است و من ازین همه کوچکی حالم بهم میخورد 


باید بر گردم

ی ِ ذهن ِ شلوغ دارم که دوست دارم اروم بشه ، به گوشه گوشه ش که سر میزنم ، نا آرومی موج میزنه 

ی گوشه ش به ی ِ جای نا معلوم خیره شده ، ی گوشه ی دیگه غرق دلتنگی ِ ، دلتنگ ِ ادما ، و بی قرار ِ روزای خوب 

بعد مدتها موهامو بافتم و گل سرای بچگونمو زدم و رفتم به چندین سال پیش 

من اون روزامو میخوام ، 

وایسا دنیا خیلی چیزامو جا گذاشتم و اومد 

فصل من

پائیزت مبارک دخترک 


+ دومین مهر ماهی که بیکاری دخترک