ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

رویاهای زیبا !!

  

* چه قشنگن رویاهائی که به واقعیت می پیوندن !! 

 

کنکور ازاد .... قبـــــــــــــــول

 

* علوم سیاسی ... کرج ... انتخاب اول ... قبــــــــــــول 

 

خوشحالم ... خوشحالم م م م م م م م 

 

نتایج کنکور امروز میاد !

* تا ساعتی دیگر نتایج دانشگاه ازاد اسلامی می آید !

* خدایا آبروی مارا خریداری کن

* نوکرتم !

-

بعد چند روز ... تلافی کردم ..

سام !

وای ی ی من چند روزی اپ نکردم ... باورم نمی شه ...

خوبم ... ترانه مادری تموم شد با دو قطره اشک ... از اون دسته فیلم هائی بود که خوب تموم میشد اخرش و خوب بود ...

دیشب لواسون بودم .. :دی کلی خوش گذشت ... بارون اومد ... تو سرما کلیییییییییی چائی و قهوه و نسکافه اینا خوردم ... تو بالکن ویلا کلی تو سرما یخ زدیم ... با بهنوش ... درد و دل کردیم ... مانی و بهزاد هم کلی در کنارم بود ... الهی ... انقد بچه دوست داشتنی ه ... دیشب اذیتش میکردن که با مهرنوش اس م س و تک میزنه و ... پریوش میگه نمردی ی پسر به تو اهمیت داد ... از تعجب شاخام سبز شد ... گفتم خوبه ... یادت رفته پسر ابجی جونت مخ منو تیلیت کرده بود :دی .. پریوشی هم میخندید و پدر همراهی ش میکرد ... بدم اومد انقد ... هر چی باشه ... من با بهنوش و بهزاد کلی سفر رفتیم و باهم بودیم ... این بهزاد بچم همش اول راهنمائیه .. اینجوری نگام نکن .. پری سا خاانوم :دی بعدشم اینکه روزش که مانی اومد خونمون و کلی غیبت کردیم ... خندیدیم .. قبلش هم که بابا مسعود کلی پیاز خریده بود منو ... با دستای ظریفم و مجبــــــــــــــور کردن پیاز پوست بکنم :دی ...  دستام بوی پیاز می داد ... بابا رفت کار داشت ... من رفتم چای ریختم و نشستم به خوردن و به مانی گفتم زود باش ... تا صدای بابا رو شنیدم ... اشغالارو کشیدم طرف خودمو شروع کردم به پوست کندن ... مانیا کلی لجش گرفته بود ... خواست زیرابه منو بزنه بابا گفت من میدونم نوشمک کارشو میکنه :دی ... به من میگه نوشمک ... بهش میگم تو اسم منو گذاشتی مهرنوش که نوشمک صدام کنی ؟ میگه نوشمک دوست دارم :دی

روز قبلشم فک کنم خواب بودم ... این چند روز اولا" خیلی فک میکنم بعدشم زیاد میخوابم ...

* من موندم ماه رمضون میخوام چی کار کنم ... شدم 49 کیلو هی زود ضعف میکنم ... نمیدونم ... فک کنم روز اول رو هم به زور بگیرم ... همش پارسال میگفتم امسال نشد سال دیگه کامل میگیرم ...

اما پارسال 3 روز فک کنم البته ها ... نگرفتم .. :دی شادم دیگه چه کنیم ...

* جوابا دیگه دیوونم کرده ... خسته شدم دیگه واقعا" هی میرم سایت و میبینم خبری نیست ... امشب پریوش گفت بزن ببینیم نیومده ... باز شد صدام کن ... گفتم نرو ... باز شد ... دیدیم نیومده ... خسته شدم کمی ... زندگیم ی خورده مختل شده ... نمیدونم چرا ...

* فردا شب میخوام برم عروسی ... وای چقد خوش بگذره ... همه دوستان هستن و سیتی صفا ... دختر دوستای مامانم هستن ... کلی میخندیم ... حیف مانی نمیاد ...

* خودمم نمیدونم چرا این چند روز حس و حال نداشتم ...

* صبا جون و دختر کوچولوی نازم منو دعوت به بازی کردن ...  که پست قبل نوشتم بخونین ... دعوتی داریم اخه :دی

پیوست -: قلبم کمی درد مکنه ...

-

پریروز بابا داد زد ... تا شب قلب درد مردم ... همه توی خونه فهمیدن رو به موتم ... حالم خیلی بد بود

قرار فردا برم دکتر ... اگه شد ... هیچیم نیست ... نه ؟

اوهوم !

-

-

پیوست پریم -: پری سا خانوم تا بلاگتو ننویسی پا توی بلاگت نمیزارم ... تهدید جدی بود گرفتی ؟؟؟ جوابتو توی بلاگم میدم .. اصن جوابتم نمیدم :دی 

مهرنوش !! 

بازی ... بازی

بازی....

-

بازی 1/ بترک :دی

-

* چند تا سوغاتی که میدوسم !
-

1/ فرشا بافت های اصفهان :دی

2/ عطر

3/ شکلات

-

-

* جاذبه های گردشگری که می دوسم ..

-

1/ دود های فضا ینده ی تهران ...

2/ عاشق تخت جشیدم ..

3/ پاریس و ونیز ...

4/ هالیوود رو خیلی دوست دارم ببینم .. !

5/ آرامگاه سعدی !

6/ سرعین ..

7/ جنگل ها ا ا ا ا در شمال ..

8/ هر چی زیبائی تو این دنیاس !

-

-

-

* غذای معروف شهرمون ..

-

1/ والا تو شهر ما ... پیتزا دربه در خیلی معروف .. :دی

2/ هر چی مردم میخورن ... قورمه سبزی ... قیمه .. سبزی پلو با ماهی .. انوان کباب و جوجه و کوف و ...

-

* شغلائی که میدوسم

-

1/  نویسنده ..

2/ همیشه دوست داشتم معماری بخونم و مهندس معمار باشم

3/ در وزارت بین الملل کار کنم

4/ پزشک بشم

5/ ی کاره ای تو این مملکت ...

-

-

* شغلائی که ازشون متنفرم

-

1/ دزدی

2/ مال مردم خوری

3/ دلال

4/ بازاری

5/ بیکاری ..

اینا ... !

-

این ی مسابقه بود :دی

-

چند نفر رو دعوت میکنم تا در این بازی شکرت نمایند !!
-

پری سا خانوم .. تعطیل :دی // الیاد .. مرگ مهتاب // دختر کوچولو ... ناژین // مانیا ... کلاغ قارقاری // آیدا ... کوچه پس کوچه های دلم // ابر بهار ... خلوتگاه من // سارا .. نوشته های سارا // مهرناز ... من و غربت // مطهره ... رفیق فابریک خدا // مینو ... گل بابونه // روشنک ... خانوم دانشجوب // لیلا ... عشقولانه ی نارنجی //زهرا ... چگونه از شیشه باشم // یکتا ...  نم نم بارون...//  قاصدک ... ندا ...  // مهرناز ....قهوه ی تلخ ...  // آرام ... شراب تلخ ...  // پرنیان .. خانوم تینکر // مهشاد ... آسمان غمگین است // آنی ... آنی رویای ابی // ساغر ... دلتنگی های ساغر شکسته ...

-

هر کی دوست داره ... کل لینکامو نمیتونم بنویسم

-

-

این از این سری .... چاکرتونم :دی

-

-

بازی که از بلاگ ناژین جونم دعوت شدم ... 2/

-

-

خاطرات مرگبار

-

تا اونجائی که یادمه من بچه خوبی بودم و کاری نمیکردم ...

-

1/ هر وقت بابام میخوابید مزه هاشو میکشیدم ... و پلکاشو میکشیدم بالا منو نگاه کنه ... (15 سالم بود :دی)

-

2/ 3وم ابتدائی بودم ... 10 نفری رفتیم رو صندلی مدرسه بشینیم ... مهلا هول میداد هانیه هول میداد ... انقد هول دادن تا من بی اختیار خودمو انداختم روی محدثه و محدثه افتاد و پاش شیکست و ی عمری ازش مراقبت کردم :دی

-

3/ بچه که بودم با پسر دائیام هم بازی بودم و فوتبال و اینا بازی میکردیم ... اقا تو کوچه داشتیم فوتبال بازی میکردیم .... من گل زدم ... اینا قبول نکردن ... منم از لجم تو طول بازی ... محکم زدم تو ساق پای پسر دائی کوچیکم ... حسام ... پاش شیکست :دی

-

4/ نی نی که بودم ... ابجیم از من بدش میومده ... روی صرتم کلی با ماژیک دون دونای قرمز میزاره ... مامانم فک میکنه من ابله مرغون گرفتم ... بیچاره پریوش کلی گریه میکنه و غصه میخوره ... بعد که منو حمام میکنه می فهمه ...

-

5/ 9 سالم که بود ... با مانی دعوام شد ... جلو دهن و بینی مو گرفت داشتم خفه میشدم ... وقتی دید کبود شدم ولم کرد ... ولو شدم تو بغلش ... نفسم که جا اومد ... افتادم به جونش انقد زدمش که به گریه افتاد ... :دی 7 سال ازم بزرگتره :دی

-

6/ مانی همیشه از سوسک میترسید ... ی شب روی تختش پر کردم سوسک و پتو رو کشیدم روش ... وای شب قیافش دیدنی بود

-

7/ ی روز با بهنوش رفتیم کوه ... لب پتگاه هلش دادم ... فک نمیکردم تعادل نداره و لب پرتگاهه ... نزدیک بود پرت شه ... گرفتمش :دی

-

8/ ی دفه با خالم دعوام شد ... قاشق و داغ کردم ... تهدیدش کردم ... جدی نگرفت ... گذاشتم رو دستش ... پوست دستش کنده شد ..

-

9/ ی دفه با پسر خاله کوچیکم دعوام شد ... زنگ زدم اژانس که بیاد ببرنش ... هیچ کس باورش نشد ... اما وقتی زینگ درو زدن فهمیدن من با کسی شوخی ندارم ...

-

-

بقیشم حسش نیس ... یعنی چرتاشو گفتم ... اوناش روم نمیشه ... اینا شیرین کاری بود ...

-

دعوتی هام ... »

-

پری سا خانوم .. تعطیل :دی // الیاد .. مرگ مهتاب // صبا ... بلک ایز // مانیا ... کلاغ قارقاری // آیدا ... کوچه پس کوچه های دلم // ابر بهار ... خلوتگاه من // سارا ... نوشته های سارا // مهرناز ... من و غربت // مطهره ... رفیق فابریک خدا // مینو ... گل بابونه // روشنک ... خانوم دانشجوب // لیلا ... عشقولانه ی نارنجی // زهرا ... چگونه از شیشه باشم // یکتا ...  نم نم بارون...//  قاصدک ... ندا ...  // مهرناز ....قهوه ی تلخ ...  // آرام ... شراب تلخ ...  // پرنیان .. خانوم تینکر // مهشاد ... آسمان غمگین است // آنی ... آنی رویای ابی // ساغر ... دلتنگی های ساغر شکسته ...

-

هر کی دوست داره ... کل لینکامو نمیتونم بنویسم

-

اینم از این بازی ها :دی

Thank you

 

Thank you generous God !

 

you have injected life with joy

 

thus we kniw laughter .

 

you have dabbed creation with color

 

thus we enjoy beauty .

 

you have whistled a divine tune into the rhythm of life

 

thus we hear music .

 

you have filled our mineds with questions

 

thus we appreciate mystery .

 

you have entered our hearts with compassion

 

thus we experience faith

 

Thank you !

بی بهانه !

 

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب تقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

می اندیشم ..

دگر باره می اندیشم لیک میدانم که این اندیشه ها و افکار جز تنهایی و تهی بودن علتی نمیتواند داشته باشد . به چه می اندیشم , به خودم و زندگی سراسر غمی که داشته ام و به مردم . مردمی که تلاش می کنند , جستجو می کنند و به دست می آورند . اما من نه توان یافتنم است و نه یارای جستجو کردن پس چگونه توانم قلب افسرده و ماتم گرفته ام را التیام بخشم و چگونه می توانم آنچه را که محروم هستم از آن بدست آورم , خود نمیدانم صالب چیستم و از زندگیم چه می خواهم تنها این را می دانم که بیهوده زنده ام و بیهوده زندگی میکنم . بی هدف , تنها , خسته و اندوه .


شب نیلوفری ... !

پلکهـ ــای خسته ام را که می گشــــ ـــایم چیزی در وجـــ ـــودم می شکند .

نگاهــــ ــــم به چشمان همیشه بیدار پنجـــ ـــره گره می خورد .

((باز بــــ ــــاران می بارد.))

و حســـ ـــــی نا شناخته همراه با حرکت آرام و زیبای قطــــ ــــره ها در وجودم جنبشی مبهـ ــــم را به ارمغان می اورد .

ناخواسته از جا بر می خیزم و فاصله ام را با زلال بــــ ـــــاران کم و کمتر می کنم .

نمی دانم چرا دلـــ ـــم نمی خواهد در به روی مهمــ ــــــان نا خوانده ام بسته بماند ؟!

رطوبتی دلچسب کف دستــ ــــــهایم را از پــ ـــاکی پر میکند .

دو قطـ ــــره اشــ ـــک از روی گونه هایم سر میخورد و در میان هزاران قطــ ـــره بی قرار گم میشود .

زیر لب آهستــــ ــه زمزمه میکنم : ((بـــ ـــاران ، بــــ ـــــاران))

انبوه ابــ ــرهای سرگردان در مه خاکستری مه آلود آســـ ـــمان بر وسعت تنهائیــ ــم لبخند می زنند و من پر می شوم از حس نسیمی که آرام آرام مرا ، ابرهارا ، هزار قطره بـــــ ــــاران را و تمام خاطرات بـــ ـــارانی را به دنیایی فراســ ــوی مرز واقعیتـــ ــــها فرا میخواد .

سفری به تمام لحظه های نــ ـــاب و سبز شکفتن ؛

سفری به لحظه با شکوه گذر پر شتاب صــــ ـــاعقه ای از دل تیرگی آســـ ــمان ؛

سفری به یک لحظه عشق ، به یک بار پــــ ــــرواز.

در سادگی یک نــــ ــگاه ، پاکی یک دل و شکــ ــوه یک دلدادگی معنا میابم و روح خسته ام را به نوازشــــ ـهای پر آرامش دستانی می سپارم که هنوز بــ ــوی خوش آشنایی دارد.

دستان پر توانی که میتواند تمام غبــــ ــــار اندوه را از آینه جانم پاک نمیاد،می تواند صفحه های سیاه دفتر خاطــــ ــــراتم را پاره کند و می تواند مــ ـــرا به اوج برساند .

صـــ ـدایی که دریای آرامشم را طوفــ ـــانی میکند .

به خود می آیم .

آســــ ــمان آکنده از ابــ ــرهای تیره است ، پر از تیــ ــرگی و خشکی .

دستانــ ـم از خشکی میسوزد ، از آن هزاران قطـ ـــره زلال تنها دو قطره مانده آن هم به روی گونه های رنگ باخته من.

صدایی روی تن سکـ ـــوت شب ناخن میکشد : " پائیــــ ــــز آن هم بدون بــــ ــــاران !!" و من فقط سر تکان می دهــ ــم و باز به سوی صندلی راحتی ام می خـ ـــزم و پلکهایم را روی هم می فشــ ــارم

شایـــــــ ـد بـــ ـاز هـــ ـم شبــــ ـی بــــ ـر تشنگی ســـ ـوزان خوابهایــــ ـم بـــــ ـاران ببــــ ـارد.

شب نیلوفری .... !!

ای صمیمی !!

خبا قلــــ ـم می گویم :-

       ای همـــ ــزاد ,

                ای همــ ــراه ,

                      ای هم ســــ ـرنوشت .

 هر دومان حیــ ـران بازی های دوران هــــ ــای زشت ,

                      شعـــــ ـرهایم را نـــ ـوشتی

                                  در دفتــ ـر ســ ـرنوشت

                                          اشک هــ ــایم را کجــ ـا خواهی نوشت ؟؟؟

 

* پیوست پریم : مینـ ــویسم , به ســ ــرزمین بـــــ ــاران .... !!

 

 

 

املت ؟!

سام !

ی بار تو عمرم به بابا مسعود گفتم سام ... دیگه ولم نمی کنه .. هی میگه دختر درست حرف بزن :دی

-

اوم اومدم بگم که انگاری فردا سه شنبه س و انگاری ی جاهای خوب خوبک بروم ! دلتون بسوزه چجوووووری !!خودم که بدم نمیاد خیلی وقته نرفتم ... نمیگم تا دلتون بسوزه ... امکان داره 1 دوروزی نباشم ... نگران من نباشستین !! چون من نمیرم که بمیرم ... به زودی بر میگردم ...

* گور به گوری این جوابای کنکورم معلوم نیست ... ولی میگن میاد

* من خوبم ... دردام کمتر شده ... خودمم به روال عادی برگشتم ... خوابم کمی ! تنها کمی تنظیم شده ... مثلا دیشب تا 5.30 صبح نتونستم از درد پا بخوابم ... این تنضیمات ما ..

* پری سا ... مانی ا .. خوشحالم که به جز این دنیا ... اون دنیا هم باهاتون در ارتباطم .. خدا خیرتون بده ... من که از دوست خیری ندیدم ... شاید شماها ی خیری به ما بدبخت بیچاره ها رسوندین ...به روز نمیکنین تا من بیام ... با توهم هستم ها راه و روش جونم » همون روشنکی !!

* اصلا" شایدم نرم ها ... اینجوریاس .. دیگه  ؟  همین دیگه از حسام خبری نیست ...

* الیاد رفته سفر ... خوبه حالش .. دیگه ؟

* الان کپه این بهرام .. » سیاوش تو فیلم ترانه ی مادری شدم !!‌کیف کردین ... ادم فروش

* هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بخوام واسه دوستام بنویسم ... اما شماها منو وادار کردین بنفیسم ... !

* دیگه .. ؟ امروز جز بلاگ مانیا که با هم روبه راهش کردیم و جتیدن و دعوا با این دخترکم ... پری و ریزه میزه ... کار خاصی نکردم ...» اینا مهماش بود ... وای ی ی ی ی چرا غذا درس کردم بگو چی ؟

املت :دی

* به نظرتون وقتی جوابای کنکور میاد من چه شکلیم ؟

امیدوارم !! ... دلم روشنه ... احساس میکنم ازاد میرم .. هه .. زهی خیال باطل .. اگــــــــــــــــــــه قبول شم :دی

نوکرتونم ... دربست ...

به قول روشن ک و پری سا ... در حد همون تیم ملی بدبختمون

اخرش واس خودم بود

چاکریم .. بدرود (ادبیات خوندم خوب)

مهرنوشک

باران

آنگاه...

-

بانوی پر غرور عشق خود را دیدم...

-

در آستانه ی پر نیلوفر...

-

که به آسمان بارانی می اندیشد...

-

و آنگاه...

-

بانوی پر غرور عشق خود را دیدم...

-

در آستانه ی پر نیلوفر باران...

-

که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود...

-

و آنگاه...

-

بانوی پر غرور باران را...

-

در آستانه ی نیلوفرها...

-

که از سفر دشوار آسمان باز می آمد...

گریه کردی ..........

گریه کــ ـردی...

            گریه کــ ــردم...

                    آسمــ ــان هم گریه کـــرد ....

تو برای خود گریــ ـه کردی...

                  شاید هــ ــم برای من...

من برای تـــ ـو گریه کردم...

                 شاید هم برای خـــ ـودم....

                            آسمــ ـان برای چی گـ ــریه کرد؟ !....

 برای من

           یا

               بـــ ـرای تو؟...

برای لحظه های تنــ ـهایی من

                              یا برای بی قراری های تــ ـو؟...

برای دل شکسته ی من

                             یا برای دل زندانی تــ ـو؟...

مهم نیست...مهم نیست برای چی گریــ ــه کرد..!!!

                                                       مهم اینــــ ـه که

                         گریه کــ ـردی ...گریـــ ـه کردم... آسمـ ــان هم گریه کرد ... !!!!

 

بغضیم !!

-

شهر من من به تو می اندیشم

      نه به تنهائی خویش

  از پس شیشه تو را میبینم

            که گرفتی مرا در بر خویش

         من وضو با نفس خیال تو میگیرم

            و تورا میخوانم

 و به شوق فردا که تورا خواهم دید

             چشم به راه میمانم

 تن من پاره ای از ان تن توست

و قشنگ ترین شب های پر ستاره شب توست

     پشت قاب شیشه ی پنجره ای

  که شبای من و با خود می بره

جایی که گذشته ها مثه تصویر از تو باغش می گذره

                     پشت قاب بی نفس

              مثه اون پرنده که دلش گرفته تو قفس

مثه یک حقیقته رفته به اب منو با خود می بره مثل یه رویا توی خواب

                            شهر من من به تو می اندیشم

                               نه به تنهائی خویش

                    از پس شیشه تو را میبینم

که گرفتی مرا در بر خویش

            من وضو با نفس خیال تو میگیرم

          و تو را میخوانم

و به شوق فردا که تو را خواهم دید

                 چشم به راه میمانم

        تن من ...... !!

 -

-

پیوست : دل از این همه غم میگیرد !!

 

پریای نازنین

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...

« -
پریا! گشنه تونه؟

پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ »پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« -
پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-پریا! قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مرکب صرصر تک من!آهوی آهن رگ من!گردن و ساقش ببینین!باد دماغش ببینین!امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« -
شهر جای ما شد
!عید مردماس، دیب گله داره

دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
***
پریا
! دیگه توک روز شیکسه

درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]در بُرجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!آتیش! آتیش! - چه خوبه!حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
«
حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
«
قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! » ...پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
***
« -
پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی
!شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک

تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -شما ئین اون پریا!اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج ِ خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!دنیای ما - هی هی هی !عقب آتیش - لی لی لی !آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!خوب، پریای قصه!مرغای شیکسه!آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون

که کنم روونه شون -پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[
پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[
خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[
میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[
شدن، ستاره نحس شدن ...وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

« -
دلنگ دلنگ، شاد شدیم

از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.خورشید خانوم! بفرمائین!از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... »
***
بالا رفتیم دوغ بود

قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!

 

ا ی ی ی ی ی

* حالم اصلا خوب نیست ... حتی نمیتونم روی صندلی بشینم ..

شرمنده !

کلا تو ی جا خوابیدم .. !

-

تنها گذاشت و رفت !!

تو رفتی ..

مارو تنها گذاشتی ...

بدون اینکه بخوای .. !!

اما رفتی ..

و نمیدونستی ... منتظر ها داشتی ..

او تنها چشم به راه تو بود .. !

تنها تورا میخواهد ..

تنها دلتنگ "تو" می شود ..

نازنین مهسای ما .. تنها بهانه ی تورا دارد ..

عزیز دلمان داغدار توست ..

و ما همچنان نظاره گر اشک ها و زجه های اوئیم .. !

دلمان برایت تنگ ست ..

برای مهر ورزیدن هایت ..

تو بودی ... بهار بود ..

رفتی !!!!!!!!!!!!!!

دلها زمستان شده است .. !

علی نازنین .. "تو" اکنون در جمع ما حضور نداری .. !
خیلی ها رفتنت را درک نکردند .. اما !

من .. اطرافیانم ... دوستانت ... نبودت را ..

با پوست و جانمان حس میکنیم ..

تو نیستی که ببینی ..!

تو نیستی اشکهای بی قراران را

و زخم ها را التیام بخشی ..

تو تنها 22 سال از بهار زندگیت را پشت سر نهاده بودی ..

تو بی گناه بودی !! اما .. !!

علی عزیز ... برادر مهربانم ..

روحت شاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و چه زشت است ... این کلام برای تو که هنوز در جمع مائی ..

و ما هنوز هم باور نداریم .. !

دوستت داریم .. !

روحت شاد !

                                       * پائیز . !

-