ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

wishes

همیشه همین بود هر وقت به بزرگترین ارزوت رسیدی ، برات کوچیک بوده و پوچ و بی معنی و ارزوهات یکی بعد از دیگری بزرگتر شدن و با معنی تر که در اخر خیلی باحال باشی میفهمی اینم که بهش برسی پوچ و بی معنی ِ .. اما این چیزی که میخوام شاید پوچ نباشه ، شاید با وجودش میتونم چیز های زیادی به دست بیارم ، منتظر اتفاقای خوبم ، 


× گفتم بعد از عمری دارم خاله میشم ؟ :X


یخ ِ

هوا سرد ِ ، ی ِ سرد ِ زمستونی ِ .. 

فقط "تو"


× برگ برنده ی من "تویی"


نم ناک

هر چند این روز های پائیزی بارانی نیست اما ، روزهایم نمناک است ، درد ِ دوری یک چیز ست و نگرانی ِ اینده چیز دیگر ، شاید این روزها دیوانه تر از هر روزی باشم اما ، ارامشی بدون رویا مرا احاطه میکند ، و دست های تو ، ارامبخش روحم میشود :ایکس 

بـــاز پائیــــز

گذشتند ان روزهایی را که به انتظار ِ رنگارنگیت زمین و زمان را لعنت میکردم !

خو گرفته ام با زندگی اما ، هنوز هم وقتی صدای پایت از ان دورها که می اید ، شوقی درونم را لبریز میکند 

منتظر ابرهایت ، باران هایت ، رنگارنگیت ، و تمام ِ زیبایی های خدادایت هستم 


شونه ی خدا

تو گریه میکنی و تو عرش ِ خدا بارون می باره .. 


شونه ی خدا

تو گریه میکنی و تو عرش ِ خدا بارون می باره .. 


بچرخ تا بچرخیم


وقتی چشماتو ابروها اونجوری گره میدی بهشون حس میکنم چقدر باهات غریبه م ، وقتی صداتو میذاری روی سرت و بلند بلند غر میزنی ، حس میکنم اصن واقعن خودت نیستی .. خُب توهم مثل همه ی دیگتون !!!! مَردی و عاشق ِ مردونگی ، بعضی وقتا اون رگ ِ مردونگی وقتی میره روی ویبره ، خودتون گم میکنید و از انواع اقسام چیزایی که دارید استفاده میکنید جز "عقل" تون ! ولی خُب فراموش میکنید که ما هم زن هستیم ، با تموم ِ زنونگی هامون با محبتمون ، با عقل مون !! با سیاست زنونه مون که میتونیم دنیا رو زیرو رو کنیم ، میتونیم توئی که ی ِ مردی و ادعای مردونگیت گنده تر از اعضا و جوارحت ِ ، به زانو در بیاریم ، درسته استارت ِ اول رو شما میزنید اما مهم اینه که برنده ی اصلی ما خانوم ها هستیم ! 

حالا انتخاب با خودتون ِ ، میتونید اروم بگیرید و در کمال صلح و ارامش به زندگی ِ کوفتیتون ادامه بدید ، میتونید بچرخید و بچرخیم 

اضافه بار خورده بهم

بار زدم ، بغضامو بار زدم و به دوش میکشمشون ، دنیا با بغض گرفته س ، تاریک ِ ، دلگیر ِ ، دوست داشتنی نیست ، هر چی میگذره هر چی میرم جلو به بارم اضافه میشه ! 

ادمیم که ..

ادمیم که همیشه تصمیم میگیرم ، اما عمل ... نمیدونم کی عمل میکنم ، حتی ادمیم که خیلی ارزوهای بزرگی دارم ، و هیچ وقت به ارزوهام نمیرسم .. ، همیشه میشینم تا همه چیز بیاد سراغم ... میاد ولی خیلی دیر ، وقتی که دیگه نمیخوامش .. خیلی وحشتناکم ؟


قصه و غصه


× دلم ی ِ قصه ی بی غصه میخواد ..

ی فنجون قهوه

انگار هیچ اسمی نمیتونه اون بالا جا خوش کنه الا اسم ِ خودش ..

با هیچی نتونستم کنار بیام .. 

درس ِ زندگی

بضی وقتا باید صبر کنی 

بضی وقتا باید سکوت کنی 

بضی وقتام بایــــد گذشت کنی !

زندگی ای که هر لحظه این چیزارو بهت درس میده !

درسای زندگی بضی وقتا تلخ ِ 

اما ازین تلخیاشم باید گذشت !


تولدت

تو ی ِ اتفاقی ، ی ِاتفاق ِ خوب که شاید تو زندگی ِ هر کسی وجود نداشته باشه ..

اما تو توی زندگی من رخ دادی ، 

بودنت رو جشن میگیریم ، کنار من سال به سال بزرگتر شدنت رو 

دوستت دارم هامون رو ، لحظه هامون رو 


تولدت مبارک 

درد

به طرف ِ صدا که برگشتم تعجب از چشمام میبارید ، اصن خودش نبود .. انگار یکی دیگه بود ، چشمای ورم کرده ، لبای ورم کرده ، انگار تو لپاش دوتا الو گذاشته بودن انقد که ورم کرده بود .. اصن نمیتونست حرف بزنه ، انگار به زور صداش از بین ِ لباش خارج میشدن ، فقط شنیدم که میگفت بابات کجاس و تونستم بگم بیرون ِ ، بغض کرده بودم اینجوری دیده بودمش .. ولی توی همون بغض خندیدم گفتم چه خوشکل شدی ... حتی در برابر ِ تعریفمم نتونستم عکس العملی نشون بده و با نگرانی بهش گفتم میخوای بری دکتر ؟ گفت اره ، گفتم میخوای منم باهات بیام ؟ گفت نه خودم میرم .. گفتم اگه بابا رو پیدا نکردی بگو بیام باهم بریم .. بابا پایین ِ .. رفت ، همین که رفت ، انگار که بغضم شکسته باشه ، شر شر میچکیدن لعنتیا ، به زمین و زمان بد میگفتم ... به خدا بد گفتم :( حتی به خدا !!! 

اما چه فایده .. پنج ماهی میشه هردوشون مریضن و من هیچ کاری نمیتونم براشون بکنم ، فقط درد میکشن و منم برای اینکه بتونم حداقل احتیاجاتشونو براورده کنم خودمو زدم به بی خیالی ، تا نفهمم درد میکشن ، تا دووم بیارم برا کارای دیگه .. 

وقتی اومد خونه گفتم دکتر چی گفت ؟ گفت باید عمل کنی o_O باورم نمیشد .. هنوزم باورم نمیشه .. اخه این همه درد تو ی ِ خونه جمع بشه .. اوف .. واقعن خسته م .. واقعن دلم به درد اومده .. 

چشم های رعنا

داشتم میگذشتم که چشمم به میز خیلی بزرگ خورد .. خیلی کنجکاوانه نگاه میکردم و تپلی پشت ِ سرم داشت میومد و میگفت خیلی دلم میخواد تنها چیزی که دیدم ی ِ عالمه عکس از طفلای معصوم و نازنین ، حتی وقتی داشتم رد میشدم ی اقایی اومد حرف بزنه که سرمو با بغض برگردوندم .. فکر میکردم نمیتونم از پسش بر بیام .. اما رعنا نذاشت ! رعنا با اون چشماش ... 

دانشکده

یاد گذشته افتادم .. یاد روزای دانشکده ، گندم راس میگه ، رو چمنا میشستیم و حرف میزدیم .. حتی خعلی وختا حرفامون واجب تر از کلاسمون بود و اگه جا داشت کلاسو می پیچوندیم ، از روزامون میگفتیم ، از ارزوهامون ، از رویاهامون ، حالا انگار همه ی اونا یکی یکی داره به حقیقت تبدیل میشه ، و حالا که همدیگرو میبینیم .. میفهمیم که چقدر زود گذشته و ما بی خبر از دنیا بودیم .. هعی روزگار .. کاش میشد یک روزم رو بدم و برگردم به بهترین روز از روزای دانشکده م ، 

حالا خعلی از هم دور شدیم .. اما دلامون دور نشده ! مطمئنم 

ازمون ِ عشق

گاهی حس میکنم حرفی برای گفتن ندارم ... اما احتیاج زیادی برای حرف زدن ، نوشتن دارم .. الان هم از همون وقت هاست ، که حرفی ندارم اما دلم میخواد که حرف بزنم و بنویسم ، ازین روزای خاصم ، گاهی وقتا شکایت میکنم که این روزا چرا انقدر کش دار شدن و چرا به محبوبم نمیرسم و در کنارش به ارامش ، ولی بعدش نهیب میزنم و شرایط رو که نگاه میکنم میبینم که خیلی هم خوبه ک ِ زمان داره کش میاد و منو تو رو از هم کمی دور نگه داشته ، ما هر دومون توی ازمونیم ، تا به خواسته های قلبیمون برسیم .. آزمون ِ عشق ! 

هر روز از خدا عشق ِ و علاقه ی بیشتری طلب میکنم و این علاقه ی بیشتر ارامش ِ بیشتری هم برام به وجود میاره ، از اون ارمان های روزهای اول کمی دور تر شدم و زندگی ِ جلوه ی حقیقی تری برام پیدا کرده ، 

شاید خیلی بی مفهوم طی کردم .. خیلی تنها با افکارم پیش رفتم ولی حالا که حرف زدیم و مهر ِ سکوت رو شکستیم فهمیدم که چقدر میتونم تورو تحسین کنم ، تویی که مرد ِ زندگی ِ من هستی و باعث افتخارمی ، و شاید هر کس ِ دیگه ای جای من بود و با افکار ِ دیگه ای بود باعث ِ افتخارش نمیشدی ! 

برای بار ِ دوم توی زندگیم دیشب چقدر خوشحال شدم که تو هم باز مثل خودم فکر میکنی ..

خیلی چیزا که توی این زندگی پوچ ِ رو تو پوچ میبینی .. خیلی چیزا که به نفع توء ! خیلی خوشحالم که تو حقیقت ِ منو "میبینی" و این دیدن ِ تو ارومم میکنه ! خوشحالم که توی انتخاب ِ مرد ِ زندگیم اشتباه نکردم ! 

قبل ازین زمان خیلی چیزا رو بهم ثابت کرده بود و همونطور که گفتم به تنهای راه رو طی کرده بودم .. ولی انگار تو همراه ِ لحظه به لحظه ی من بودی و من خودمو رو تنها میدیدم 


اغوشتو باز کن برام

مهم نیست خیلیا چی کار میکنن نمیکنن !

به خودشون مربوط ِ 

اما من امسال ازت خواسته هایی دارم ، که باید به تمومشون رسیدگی کنی ! باید بهم بدی ، باید بغلم و کنی و اجازه بدی تو بغلت زندگی مو شروع کنم ! من منتظر ِ اغوشتم !


..

به آتش نگاهش اعتماد نکن ! 

لمس نکن ! 

به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند، 

به سرزمینی بی رنگ ! 

بی بو و ساکت آری، بگریز و 

پشت ابدیت مرگ پنهان شو !

اگر خواستار جاودانگی عشقی


× حسین پناهی