امروز ی ِ جوری تو خونه فعالیت میکردم که حس کردم چقدی بزرگ شدم D: بعد با تپلی هی تو مطبخ می چرخیدیم و کارا رو میکردیم ی ِ حس ِ خوبی بهم میداد ، بعد تازه فهمیدم چقدر این همه زحمتی که تا حالا کشیدم و غُر زدم براش نتیجه داده و کمتر از قبل کم میارم برای کارای خونه ! خُب این خیلی خوبه ، ینی پیشرفت D:
امشب جشن ِ عقد پسر عموی ممو بود و ما نمیریم فقط خدا میدونه چه بلایی قراره سرمون نازل بشه D:
بعدشم اینکه یک ساله شدیم ! و برای یک ساله شدن ِ عقدمون امشب دوتایی جشن میگیرم D:
خسته م ، باید برم و با خودم کنار بیام !
وقتی میفهمی اشتباهت کجاست و از کجا داری این همه درد میکشی اونوقته که ی ِ نور ِ امید ِ خیلی قشنگ تو دلت سو سو میزنه و تورو به رویا میبره !
بازم برگشتم به عقب ... ولی این باعث نمیشه نگاهم همیشه به عقب باشه ، بر عکس !!
به تنها چیزی که این روزا فکر میکنم خیلی زیاد اینه که کی ؟
"کی" کلمه ی خیلی مهمیه توی این روزای من !!
عجله دارم یا ندارم مهم نیست ! فقط دلم نمیخواد خسته بشم و به صدا در بیام
میتونم بگم که این خدای اسمون ها و زمین هر وخ منو اینجوری بی خیال میبینه خوشش میاد هی خیالمو قلقلک بده ! دست ِ خودشم نی .. مام که فعلن عروسک ِ خیمه شب بازیشیم !
کاش ادما جلوی زبونشونو میگرفتن ، کاش بضیام میفهمیدن که هر حرفی که شنیدن لزوما گفتن نداره ، کاش اینقدر دلم نمیشکست !
آن دورها را نگاه کنی ُ
مردی را ببینی و
قلبت تمام ِ احساسات ِ قشنگ ِ دنیا را ببلعد !
و تو بفهمی که ان مرد ، همان مرد ِ رویاهای توست
که به یکباره تمام قلبت را تسخیر کرده ست ..
کافیست دستانت را باز کنی ،
اغوش ِ گرمت خود نمایی کند ،
بازوانت مرا به تو گره بزند ،
ازین عاشقانه تر هم میشود ..
چیزی در درونم عذابم میدهد ! گویی مغزم در حال ِ انفجار است ، چیزی گوشه ای از ذهنم ارام و قرارم را گرفته است ، حتی دلم نمیخواهد نزدیکش شوم ، اما مرا ناخوااگاه به سمت خود می کشاند ،، ترس ِ نداشتنش آزارم میدهد ، نمیدانم چرا اینقدر پیچیده ست ! او ساده مرا نمیخواهد ولی ذهنم مرا میپیچاند ، انقدر شلوغ است که گویی مردمائی دران شورش کرده ند و سروصدا میکنند ! از میان ِ ان همه هر کدام چیزی میگویند ، با تو سردی میکند ، مدتهاست که تلخ است ، حرفش را به تو نمیزند و فقط با سکوت نگاهت میکند ، دلش برایت تنگ نمیشود ، و دیگری مصمم تر میگوید شاید هم دیگر دوستت ندارد !!! و دوباره همه شان بهم میریزند ، ان پائین تر چیزی سخت گلویم را می فشارد ، دستانم میلرزند ، کسی در ذهنم میگوید نکند تنها شوی ؟! نکند بی قراری هایت چندین برابر شود ، نکند چشم هایش را از تو بگیرد ، نکند .... و باز هم شلوغ میشود و هیچ نمیفهمم جز همهمه ی صداها را ، این بار چشم هایم عکس العمل از خود نشان میدهد ، صدایم در گلو میپیچد که چه میشود ؟! و باز هم آینه ی بیچاره که حجم ِ سنگین نگاههایم را تحمل میکند .
قراره نو بشیم ، خیلی هم عالی خیلی هم جالب ، خیلی هم استقبال میکنیم ازین حرکت بلاگ اسکای ! بوس بهت
این چند روز رو در سن پطرز بورگ به سر میبردم ،، سرمایی وحشتناک داشت و اصلن دوست داشتنی نبود ،، اما عشق درین سرزمین در لابه لای امواج نیستی موج میزد ، اون عشق رو دوست داشتم ، شاید خیلی متفاوت از دنیای ایرانی ِ ما بود !
هر چی میخری فشرده س بذاری تو اب وا میشه ! حیرتم فردا پس فردا ینی گوجه سبزم میخوان بم بدن باید فشرده تحویل بگیرم بذارم تو اب واشه ؟
میگن باید صبر کنیو آینده رو پیش بینی نکنی ، تنها کاری که این روزا نمیتونم بکنم اینه که صبر کنم و در مورد ِ اینده قضاوت نکنم ! واقعن نمیتونم ، داره دیوونم میکنه آینده ی مزخرف ، هیچ کسم نمیتونه حتی فکرشو کنه توی این چهره ی آروم چه غوغایی ِ !
ای کاش فقط 10 دقیقه از آینده رو میتونستم ببینم و بفهمم چی میشه تا اروم بگیرم !
خیلی چیزا تو وجودم ناارومم میکنه ، ادما با رویاهاشون زنده ن ، رویاهایی که خیلی سخت میشه به دستشون اورد ،، وقتی فکرشو میکنم همه ما آدما وقتی چیزی برامون رویاس ، رسیدن بهش سخت تره ، مثه بچه ای که راه رفتن بلد نیست ، ولی وقتی ی ِ سیب نشونش میدن تمام ِ تلاششو میکنه که بره اون سیب و بگیره و هی اون سیب و ازش دور میکنیم ، اون بچه هه ایم ، اون بچهه م !
رویاهای بزرگی توی سر دارم و هنوز حتی نمیتونم راه برم ، کی میشه بهشون برسم و اروم بگیرم ؟ کی میشه با وجود اونا به آرامش برسم ؟
این روزا همه سراغمو میگیرن ، اونقدری مهم شدم که خودم بی خبرم !
این نوع ِ مهم شدن از سر ِ فضولی ِ ک ِ خُب خیلی هم دوسش ندارم !
آدما ازم دور شدن ، به خاطر ِ تغییر شرایطم ، و فقط میگن میخوایم مزاحمت نباشیم ، انگار که دنبال بهانه ای باشن که خیلی وقته میخوان تو نباشی و راحت تر زندگی کنن !
قدم بردااشتم و به سمتشون رفتم ولی خُب متاسفانه روی دیواری یادگاری نوشتم که اصلن "نبود"
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبگاه من است..
بی نیازی و استغنای ذاتی در تو وجود دارد و به دنیا و تجملات آن بی اعتنا هستی خلوص نیت و حضور قلب تو موجب براورده شدن دعاها و خواسته هایت میشود. سر در درگاه حضرت حق فرود اور و مطمئن باش با توکل به او مشکلات حل خواهد شد
دوست داشتم کنارم باشی ،
دوست داشتم با هم باشیم ،
این همه دوری گاهی منو میترسونه ،
گاهی آزارم میده ،
و همیشه دلتنگم میکنه .