-
وراجی های روزانه ی من ن ن !!
جمعه 26 مهر 1387 16:15
سام ! وای انقد دلم واسه وراجی تنگ شده که نگو ... ! امروز فهمیدم ااااااا .. 10 روزه به روز نشده اینجا !! چه جالب ... یاد اون روزا به خیر روزی 100 اپ میکردم و حالا ... یکی منو به زور بنشونه روی صندلی تا من به زور بنویسم !! خیلی جالبه که بنده ... شنبه کلاس زبانم رو نرفتم :ی ... یکشنبه هم فارسی رو نرفتم ... هر دورو غیبت...
-
وراجی های روزانه ی من ن ن !!
جمعه 26 مهر 1387 16:15
سام ! وای انقد دلم واسه وراجی تنگ شده که نگو ... ! امروز فهمیدم ااااااا .. 10 روزه به روز نشده اینجا !! چه جالب ... یاد اون روزا به خیر روزی 100 اپ میکردم و حالا ... یکی منو به زور بنشونه روی صندلی تا من به زور بنویسم !! خیلی جالبه که بنده ... شنبه کلاس زبانم رو نرفتم :ی ... یکشنبه هم فارسی رو نرفتم ... هر دورو غیبت...
-
وراجی های روزانه ی من ن ن !!
جمعه 26 مهر 1387 16:15
سام ! وای انقد دلم واسه وراجی تنگ شده که نگو ... ! امروز فهمیدم ااااااا .. 10 روزه به روز نشده اینجا !! چه جالب ... یاد اون روزا به خیر روزی 100 اپ میکردم و حالا ... یکی منو به زور بنشونه روی صندلی تا من به زور بنویسم !! خیلی جالبه که بنده ... شنبه کلاس زبانم رو نرفتم :ی ... یکشنبه هم فارسی رو نرفتم ... هر دورو غیبت...
-
چقدر دوسم دارید !! نه ؟ :ی
پنجشنبه 25 مهر 1387 16:20
احیانا؛ امشب به روز می باشم !! غصه نخورید !!
-
سرما منو خورد ! شاید
دوشنبه 15 مهر 1387 17:48
سام ! شنبه ~> از صب سر کلاس ... خوب بود ... دیگه واسه مبانی جامعه شناسی ... هر چند جون نداشتم ... اما با تارا کلی خندیدیم !! یک شنبه ~> ساعت اول فارسی داشتیم ... ی استاد خیلیییییی ناززززز . اومد سرمون ... کلی خندیدیم ... ساعت حقوق هم با شیوا و تارا (همون که گفتم اسمش نیوشا ... نمیدونم چرا برگه کسی دیگه دستش بود...
-
هفته نامه ی بنده این بود !
جمعه 12 مهر 1387 14:40
سام ! اولین هفته ی دانشگاهی -: شنبه ~> رفتم دانشگاه 7.30 بود ... نشستم توی سالن انتظار ... هیچ کس نبود جز چند نفر ... ی دختری با 2 صندلی فاصله نشسته بود ... گفتم ترم اولی هستی ؟ اخه روز امتحان جلوی من نشسته بود :ی گفت اره ... گفتم چند واحد بهت دادن گفت 16 تا ... گفت تو چی ؟ گفتم 17 تا .. خلاصه اشنائی دادیم و دختر...
-
میت و دیدی ؟ منم ببین :ی
پنجشنبه 11 مهر 1387 16:27
* از دانشگاه که میام مثه میت میوفتم ! * میام و همه چیو تعریف میکنم ... * الان دارم درس میخونم پیوست -: من و بی معرفتی ؟؟ اگه حال و روز منو میدیدین ... نمیگفتین این حرفا رو
-
موج غریب !
پنجشنبه 11 مهر 1387 16:11
-
دعوااااااا
پنجشنبه 11 مهر 1387 16:09
-
من فقط خر نشدم ... همین !!
چهارشنبه 3 مهر 1387 13:35
* قرار بود روز دوم مهر ماه ... سر کلاس باشیم ! که نباشیم ! پیوست -: بابا هر کی به ما رسید گفت خر نشی بری دانشگاه !! * و من تنها نخواستم ؛ خر ؛ شوم !
-
نه ... نه !
چهارشنبه 3 مهر 1387 13:34
-
روحت شاد ... باباجون !
سهشنبه 2 مهر 1387 03:26
* شب سالگرد بابا جونم بود !! دلم برات ی ذره شده قربونت برم ... عکستو که نگاه میکنم ... دلم میره واسه اون روزا ... چقد دوسم داشتی ... من قدرتو ندونستم ... بچه بودم خوب بابا جونم ... دوست دارم ... ی دنیا ... ! پیوست -: نمیدونستم انقد بی معرفتم اما حالا با گفته ی همتون فهمیدم .! چرا انقد بی معرفتم ؟ * این روزا ... واسم...
-
ای خدا ... با تمام بدبختیام .. من چقدر خوش بختم ... شکرت
جمعه 22 شهریور 1387 09:24
* دارم خفه میشم از بغض ساقی نازنین ببینید ... نظرتونو بگید ...
-
یک روز و هزار سال
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:56
.... دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز تنها دو روز خط نخورده باقی بود . پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد . داد زد و بد وبیراه گفت ،خدا سکوت کرد جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت خدا سکوت کرد آسمان و زمین را به هم ریخت خدا...
-
مست مست !
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:50
چشمان ما مست از باده ی آرزو ، انتظار میکشد .. ما وقتی مطلوب حلقه بر در میزند که دریچه ی چشم ما خسته برهم می افتد پیوست -: "حالا" دیر است !
-
هیچ وقت !
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:49
شب بلورین برای تازه شدن،دیر نیست پیوست -: می نویسم ... هستم !
-
تنها یک روزنه !
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:48
زمانی که در را می بندی و قفل می کنی به یاد کسانی باش که در تاریکی و سرما زیر چتر هزار رنگ آدمها حلقه زده اند و قانع آن به یک شمع نیم سوخته روزنه کور . نی بدبختی می نوازند و در رویاهای آسمان سر بر بالش انتظار می گذارند که شاید خواب شاهزاده امید را ببینند . پیوست -: چشمانم به یک روزنه ی کور امیدوار است !!
-
هرگز !
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:47
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند و گنجشکها جدی جدی می میرند آدمها شوخی شوخی زخم می زنند و قلبها جدی جدی می شکنند .. و او شوخی شوخی لبخند زد و من جدی جدی عاشق شدم پیوست -: never ever ! <~ شاید !!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:47
در تبسم نگاه من گم شد چون پرنده ای که از کاشانه ی بغض سنگین نگاهت مرا همراهی نمی کرد . حالا من هستم و یک بغل اندوه خاطراتی که چون تازیانه روح مرا آزار میدهد . در قهقه های دلم هنوز هم چشمان توست که بهانه شده . آخر چگونه توانستی این قدر بی رحم باشی .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:46
دگر باره می اندیشم لیک میدانم که این اندیشه ها و افکار جز تنهایی و تهی بودن علتی نمیتواند داشته باشد . به چه می اندیشم , به خودم و زندگی سراسر غمی که داشته ام و به مردم . مردمی که تلاش می کنند , جستجو می کنند و به دست می آورند . اما من نه توان یافتنم است و نه یارای جستجو کردن پس چگونه توانم قلب افسرده و ماتم گرفته ام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:45
بهتــــ ــــــرین چیز نگــ ـــــــاهیست که از حادثه ی عشــ ـــــــــق تـــ ــــــر است
-
قول میدهم !
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:44
من به چشمان بی قرار تو قول میدهم که برگ های ما به افتاب ، و ریشه های ما به اب می رسد ما دوباره سبز میشویم
-
خویشتن خویش
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:41
گاهی با خویشتن خویش خلوت می کنیم و با درون خود سخن میگوئیم . اما جز سکوت چیزی با ما نجوا نمی کند زیرا گورها روزنه ای بخارج ندارند تا فریاد مردگان را با سکوت زنده ها بهم آمیزند ..... پیوست -: باز هم میگویم « بودن یا نبودن » هیچ کدام "فرقی" نمیکند
-
بخند .. !
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:38
بخنـــ ــد : گرچه سایــ ــه ی شـ ــوم بدبختی بر ماسایه افکنـــ ـده است و آفتاب را از ما دریــ ـغ و آرامش را به حال خود گریــ ــزان گذاشته , اما تو همــ ــیشه بخنــــ ـــد چون همیشه یه جـــ ــایی چه دور , چه نزدیک , یک کسـ ــــی است که با یک لبخنـــ ــد تو جان میگیرد , پس بخنـــــ ــد و بگذار تا او زنـــــ ــدگی کند...
-
پائیز
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:38
باز آمده پاییز , دست زمان شده تصویر درخت . قلبم شده میدان شکست . شب تاریک است و باد سرکش غمی غمناک , به دلم فریاد میزند . نیست در گوشه ی این باغ صدایی , فصل پاییز است . از پشت شیشه ی شکسته ی پنجره ی بی سامانم باغ را تماشا می کنم . نسیم روح بخش از میان شاخه های درختان می گذرد و شاخساران با هم زمزمه می کنند . بید مجنون...
-
زندگی مثل دو تا خط موازی نیست
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:36
میگن زندگی، تلخ و شیرین داره. میگن زندگی،غم و شادی داره. میگن زندگی،سختی و آسونی داره. میگن زندگی،برد وباخت داره. میگن زندگی،خوبی و بدی داره. میگن زندگی،خنده و گریه داره. میگن زندگی،اشک و لبخند داره. میگن زندگی،هیچ وقت و همیشه داره. میگن زندگی،گاه و بی گاه داره میگن زندگی،گناه و ثواب داره میگن زندگی،قهرو آشتی داره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:34
هر صبح با طلوع خورشید , با عبور از کوچه پس کوچه های غربت , به امید رسیدن به تو گام بر می دارم . تنها به خاطر شنیدن صدایت , اما تو , تو حتی مرا از نگاهت محروم می سازی . ای همه امیدم , نگاهم کن که خود تو مرا اسیر خود ساخته ای , پس با نگاهی رهایم کن .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:34
این صدای پا که میاید زدور افکند بر هستیم یک باره شور . میشناسم این صدای پای اوست , طرز ره پیمودن زیبای اوست , عاشقان از عشق زنجیرم کنید , عاقلان از عقل تدبیرم کنید , وگرنه این دیوانه دل غوغا کند , عاقل و عاشق همه رسوا کند .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:33
شبی در عالم تنهاییی خویش , در دل را به غم باز کردم , در آن خلوت سرای بی کسی ها , خدا را دم به دم آواز کردم , به یاد مادرم اشکی فشاندم , غم دیرینه را آغاز کردم , شنیدم ناله ی مادر که میگفت , تو را با گریه ها دمساز کردم , چه قدرم ندانستی زدستت , به سوی آسمان پرواز کردم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 03:29
نفسی می آید به سنگینی بار حرفهای نگفته...به گرمی تمام دلتنگیها....به پاکی همان روزهای نخستین خلقت....شاید این تقصیر فراموشی است..درسته فراموشی است...