-
شب نیلوفری ... !
یکشنبه 10 شهریور 1387 01:52
پلکهـ ــای خسته ام را که می گشــــ ـــایم چیزی در وجـــ ـــودم می شکند . نگاهــــ ــــم به چشمان همیشه بیدار پنجـــ ـــره گره می خورد . ((باز بــــ ــــاران می بارد.)) و حســـ ـــــی نا شناخته همراه با حرکت آرام و زیبای قطــــ ــــره ها در وجودم جنبشی مبهـ ــــم را به ارمغان می اورد . ناخواسته از جا بر می خیزم و فاصله...
-
ای صمیمی !!
چهارشنبه 6 شهریور 1387 02:50
خبا قلــــ ـم می گویم :- ای همـــ ــزاد , ای همــ ــراه , ای هم ســــ ـرنوشت . هر دومان حیــ ـران بازی های دوران هــــ ــای زشت , شعـــــ ـرهایم را نـــ ـوشتی در دفتــ ـر ســ ـرنوشت اشک هــ ــایم را کجــ ـا خواهی نوشت ؟؟؟ * پیوست پریم : مینـ ــویسم , به ســ ــرزمین بـــــ ــاران .... !!
-
مینویسم ... به سرزمین ... باران !!!
چهارشنبه 6 شهریور 1387 02:40
-
نمی گویم !!
چهارشنبه 6 شهریور 1387 02:10
-
املت ؟!
سهشنبه 5 شهریور 1387 00:38
سام ! ی بار تو عمرم به بابا مسعود گفتم سام ... دیگه ولم نمی کنه .. هی میگه دختر درست حرف بزن :دی - اوم اومدم بگم که انگاری فردا سه شنبه س و انگاری ی جاهای خوب خوبک بروم ! دلتون بسوزه چجوووووری !!خودم که بدم نمیاد خیلی وقته نرفتم ... نمیگم تا دلتون بسوزه ... امکان داره 1 دوروزی نباشم ... نگران من نباشستین !! چون من...
-
باران
سهشنبه 5 شهریور 1387 00:23
آنگاه... - بانوی پر غرور عشق خود را دیدم... - در آستانه ی پر نیلوفر... - که به آسمان بارانی می اندیشد... - و آنگاه... - بانوی پر غرور عشق خود را دیدم... - در آستانه ی پر نیلوفر باران... - که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود... - و آنگاه... - بانوی پر غرور باران را... - در آستانه ی نیلوفرها... - که از سفر دشوار آسمان باز می...
-
گریه کردی ..........
دوشنبه 4 شهریور 1387 02:13
گریه کــ ـردی ... گریه کــ ــردم ... آسمــ ــان هم گریه کـــرد .... تو برای خود گریــ ـه کردی ... شاید هــ ــم برای من ... من برای تـــ ـو گریه کردم ... شاید هم برای خـــ ـودم .... آسمــ ـان برای چی گـ ــریه کرد؟ !.... برای من یا بـــ ـرای تو ؟ ... برای لحظه های تنــ ـهایی من یا برای بی قراری های تــ ـو؟ ... برای دل...
-
بغضیم !!
دوشنبه 4 شهریور 1387 01:59
- شهر من من به تو می اندیشم نه به تنهائی خویش از پس شیشه تو را میبینم که گرفتی مرا در بر خویش من وضو با نفس خیال تو میگیرم و تورا میخوانم و به شوق فردا که تورا خواهم دید چشم به راه میمانم تن من پاره ای از ان تن توست و قشنگ ترین شب های پر ستاره شب توست پشت قاب شیشه ی پنجره ای که شبای من و با خود می بره جایی که گذشته ها...
-
پریای نازنین
دوشنبه 4 شهریور 1387 01:43
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود . زار و زار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا . گیس شون قد کمون رنگ شبق از کمون بلن ترک از شبق مشکی ترک . روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر . از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد از عقب از توی برج...
-
ا ی ی ی ی ی
یکشنبه 3 شهریور 1387 14:26
* حالم اصلا خوب نیست ... حتی نمیتونم روی صندلی بشینم .. شرمنده ! کلا تو ی جا خوابیدم .. ! -
-
تنها گذاشت و رفت !!
جمعه 1 شهریور 1387 02:21
تو رفتی .. مارو تنها گذاشتی ... بدون اینکه بخوای .. !! اما رفتی .. و نمیدونستی ... منتظر ها داشتی .. او تنها چشم به راه تو بود .. ! تنها تورا میخواهد .. تنها دلتنگ "تو" می شود .. نازنین مهسای ما .. تنها بهانه ی تورا دارد .. عزیز دلمان داغدار توست .. و ما همچنان نظاره گر اشک ها و زجه های اوئیم .. ! دلمان...
-
هرگز !
پنجشنبه 31 مرداد 1387 23:24
- ازیاد نمی برم هرگــ ــزتورا وعشـــ ـق زیبـ ــای تورا لحظه ی قشنــ ـگ دوست داشتـــ ـن وبه اوج رسیــ ـدن را خواستنی وتمام نشــ ـدنی حالا اینجــ ـا کنــ ـاراینهمه خاطــ ـره ی بارانــ ـی تنها به تو می گویــ ـم: دوستت دارم که می خواهـــ م بمانی نه درلحظه ها وثانیــ ـه ها .. نه که درتمــ ـام نفس های بی دریغ تر از همیشـ...
-
سر بابا مسعود کلاه گذاشتم !!
پنجشنبه 31 مرداد 1387 00:42
سام .. ! - * می ریم خونه عزیز (مامان بابا مسعود) * خونه عمو بزرگه .. ! * مغازه پسر عموی زشت (لبــــــــو) واسه گوشی * بهشت زهرا .. باباجونم خدا بیامرز .. (دلم برات لک زده بابائی !) * خونه ! - - پیوست -: با بابا مسعود اومدیم سایت های گوشی رو چک کردی ... بابا از N72 ، N73 ، w580 ، w880 خوشش اومد ... اما اخری که N 73 بود...
-
او مرا نخواست !!
پنجشنبه 31 مرداد 1387 00:38
دلم تنگ ست ... برای روزهای خیس خیس ... روزهای زیبای پائیزی ... باران به صورتم می خورد همان روز هائی که تنها پای پای باران می گریستم .. من دلتنگ شده بودم ... دلتنگ ابری از سنگ .. من به دنبالش می گشتم و او ... به دنبال دیگری .. من دلگیر بودم و پای پای باران می گریستم .. - " او مرا نمیخواست " و من تنها کارم...
-
لحظه های بی پناهی !..
چهارشنبه 30 مرداد 1387 20:31
- - چقــ ـدر لحظــ ـه ها به دنبــ ـال اتفاقها در حال عبـــ ـورند - حس غـــ ـریبی ست موسیقــ ــی دان وجـــ ـودم در اوج - فنـــ ـا شــ ـدن آوایی جــ ـز تن جــ ـذام شـ ــده من نمینــ ـوازد - و مـ ـن زیر خـــ ـروارها خــ ـاک تهی شــ ـدم و تا صبــ ـح ابد - ذکــ ـر تسبیح ام ایــ ـن ست : که یــ ـادی از فرامــ ـوش شــ ـده گان...
-
نجوا
چهارشنبه 30 مرداد 1387 20:28
بیدار شدم ... زیاد نخوابیده بودم ... با چشای نیمه باز به ساعت نگاه میکنم ... عقربه ها ساعت پنج رو نشون میدن ... نمیدونم حرفشون رو باور کنم که فقط دو ساعت خوابیدم یا نه ... ولی همیشه حرف حرف اونا بوده ... پس باور میکنم !!!!... یادم میاد قبل از خواب لای پنجره رو باز گذاشته بودم ... بوی برف پیچیده توی اتاق ... سردم میشه...
-
سفر .. نامه شد ..
سهشنبه 29 مرداد 1387 01:59
* این متن و قبل از صحبت با آیدا نوشتم !! الان خوبم .. با دارو !! * دیگه مثه قبل حوصله ندارم ... بلاگردی کنم ... اما به دوستانم که میان پیشم سر میزنم ... به روز شدین خبرم کنین ... نکته ی مهم دیگه اینه که اگه لینکتون نکردم ... بگین لینک کنم ... * روزانه زیاد به روز میکنم ... هر کاری که میکنم ... شعر میخونم ... غمگین...
-
شرح سکوت !
دوشنبه 28 مرداد 1387 22:37
امشب بغضِ شِکوه هایم ترکیده است.می خواهم شرح سکوتم را برایت بگویم ، التهاب روزهای انتظارم را ، خاموشی شب های بی قراری ام را و آوای غمناک مرغ عشقم را...پس با تمام وجود ، ناله هایم را بشنو و بخاطر بسپار ؛ لحظه های پریشانیم را با یاد کبوترهایی که شعر پرواز سَر می دهند ، نجوایی نیلی می یخشم... با خاطره روزهای روشن گل های...
-
خیس خیس !
دوشنبه 28 مرداد 1387 00:47
صدایم کن تا امان یابد عابری خسته در شب باران صدایم کن تا ببالم من در سحر گاهان با سپیداران از آن سوی خورشید از آن سمت دریا صدایم کن تو لبخند صبحی پس از شام یلدا از این تیرگی ها رهایم کن سکوت صبح شقایق ها را در این ویرانی تو میدانی غم پنهان نگاه ما را در این حیوانی تو میدانی - - پیوست -: داره می باره ... اون چیزی که...
-
دلم میخواد .. خواست !! فوضولی ؟
یکشنبه 27 مرداد 1387 21:00
ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ کوه خاموش است . می خروشد رود . مانده در دامن دشت خرمنی رنگ کبود. - سایه آمیخته با سنگ گرفته پیوند. روز فرسوده به ره می گذرد. جلوه گر آمده در چشمانش نقش اندوه پی یک لبخند. - جغد بر کنگره ها می خواند. لاشخورها ، سنگین ، از هوا ، تک تک ، آیند فرود : لاشه ای مانده به دشت کنده منقار ر جا...
-
مهمونااا رفتن !!
شنبه 19 مرداد 1387 02:47
مهمونا اومدن و رفتن ... از ساعت ۵ روی پا استم ... دارم کار میکنم ... پذیرائی با من بود ... هیچکیم به روی خودش نیاورد ... چه جالب کلی خوب بود ... خندیدیم ... دنسیدیم ... و همه چی ... پیوست -: یه روزی چشمم همه جا تورو می خواست .. اما هیچ وقت ندیدی ... حالا نگا میکنی که چی بشه ؟ چشاتو درویش کن
-
خوابم میاد !
جمعه 18 مرداد 1387 09:04
- خسته ام .. از خونه ابجی برگشتم ... حسابی خوابم میاد ... امیدوارم ... ! یک ساعتی میشه رسیدم ... صبحانه بابا رو دادم ... خودمم دلی تازه کردم و ی کم بخوابم ؟ شب مهمان داریم ... وای ی ی ی !
-
زشت ترین ماسک دنیا .. » لبخنده !
پنجشنبه 17 مرداد 1387 02:12
در سینه ی مرداب ها گل های وحشی و زیبائی میرویند و ... میمیرند ... بی آنکه دلی را نگران و چشمی را گریان سازند ... « پروین » p.s.1 -» چقد از ادمائی که ی ماسک میزنن رو صورتشون و همه چیز رو از دیگران مخفی میکنن بدم میاد « مثه خودم ! p.s.2 -» قلبم درد میکنه .. نفس تنگی دارم .. با اهنگ بلاگم ... زندگی میکنم .. ! چقدر بابائی...
-
او هم رفت !
پنجشنبه 17 مرداد 1387 02:05
در شبی تاریک که صدائی با صدائی در نمی آمیخت و کسی کس را نمیدید از ره نزدیک ، یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر . شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید . از میان برده است طوفان نقش هائی را که بجا مانده از کف پایش. گر نشان از...
-
ابریم !!
چهارشنبه 16 مرداد 1387 02:35
- پیوست -: ابریم .. !! کاشکی بباره !!
-
شبانه های من !
چهارشنبه 16 مرداد 1387 00:52
از من میخواست سخن بگویم ! سراپا سخن بودم اما لبانم خاموش بود شگفتا در نگاهم میرقصید ... چه می خواهی بگویم .. ؟ « پروین »
-
هیس !!!
یکشنبه 13 مرداد 1387 23:55
- دارم انتخاب رشته میکنم هیس !!
-
چه چیزا ... ادم شاخ در میاره !!
شنبه 12 مرداد 1387 01:34
سلام .. خوبم .. امروز نزدیک به 70 تا اینا رشته جمع اوری کردم که باید دسته بندی بشه ... امروز با پدر گلم تصمیم گرفتیم من اگه ازاد قبول شدم ازاد برم ... بعدش دوباره ساله دیگه کنکور بدم ... همون ازاد حقوق نزدیک خونمون قبول بشم ... بعد اینجوری 1 سال هم عقب نمیوفتم ... ترم اول که خودش دانشگاه واحد میده ... ترم دوم خودم...
-
شبانه *
پنجشنبه 10 مرداد 1387 22:21
آن که دانست ، زبان بست وان که می گفت ، ندانست ... * چه غم آلود شبی بود ! وان مسافر که در آن ظلمت ِ خاموش گذشت و بر انگیخت سگان را به صدای سُم ِ اسب ش بر سنگ بی که یک دَم به خیال ش گذرد که فرود آید شب را ، گوئی همه رویای تبی بود . چه غم آلود شبی بود ! « شاملو »
-
اشک و لبخند عشق !
پنجشنبه 10 مرداد 1387 19:31
اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک ِ آن شب لبخند ِ عشق م بود .!