-
نامه ای تمشک آلود به بلاگی !
شنبه 7 دی 1387 12:30
سام این روزا دلم هوای بهارو کرده ... یا شایدم پائیزی که اومدو رفت و هیچی ازش نفهمیدم ... ! این روزا بیشتـــر از همیشه نگاهم به اسمون خداست ... انگار خدا رو میبینم ... حسش میکنم ... ای کاش بغلش میکردم ... ای کاش میشد ببوسمش ... مگه چیه ؟ خدای منه ... خدا تو ... کیو بغل کنم که بهم از پشت خنجر نزنه ؟ جز خدا کیو دارم ؟...
-
قصه ی تمشکی ..
جمعه 6 دی 1387 03:06
صحنه های زشت و زیبا ، در تماشاخانه ی دنیا ، فراوان است . چهره آرای جهان نقش آفرین ِ عشق و مرگ ، صحنه ها را کارگردان است . ع ش ق ، هستی بخش کائنات ، مر گ ، سامان ساز ِ قانون حیات . .. سام خوابم نمی بره ... می خوام قصه بگم .. قصه ی جنگ منطق و احساس ! قصه ی جنگ دروغ و راست ! قصه ی پرهیز ! قصه ی انکار ... ! قصه ی ابهام !...
-
چرا ؟!
پنجشنبه 5 دی 1387 17:04
سام ! دوست داشتن یعنی چی ؟ چرا من باید کسی رو دوست داشته باشم ؟ چرا دیگران فکر میکنن ی پسر خوشکل دارن که چشم مثلا منه نوعی به اونه که بیاد خواستگاری ... شایدم منتظر میشن من برم خواستگاری ؟ چرا پشت سر من حرف زدن ؟ چرا فکر نکردن منم انقد پَپه نیستم .. و یاد شاید کسی رو دوست داشته باشم ؟ چقدر چندشم شده ! از این زندگی ......
-
شلوغ پلوغ !
سهشنبه 19 آذر 1387 12:57
سام * مامان پریوش از سفر اومد و واس من زیاد سوغاتی نیاورده ! * مامان شهربانو اقتاد بیمارستان ... حالشم خیلی بده ... * چهارشنبه دانشگاه نرفتم... امتحان مید ترم اقتصاد داشتم ... این هفته باید امتحان بدم ... یعنی فردا ... ۴ صفحه هم بیشتر نخوندم * الانم یعنی امروزم ۴۰ دائی مامان بود همه رفتن و منم پیچوندم مثلا درس بخونم *...
-
تمشکی نامه !!
جمعه 8 آذر 1387 17:23
سام این چند روز که نبودم خیلی اتفاقا افتاده ! اما کدومشو بگم ؟ * اوم دانشگاه میرم و میام ... زندگی داره می گذره اما بدون مامان ! * مامان رفت کربلا ... 3 شنبه و من شدم خانوم خونه ... کی باورش میشد من غذا بلد باشم درست کنم چند روزیست غذا درست می نمایم خفن !! پدر هم دخالت میکنه ... من دیوونه میشم ... چقدی حساسم ها !!...
-
متولد اذر ... دختر پائیز !! ..
جمعه 8 آذر 1387 17:02
سام نارنجی بانو منو به ی بازی دعوت کرد ... بازی ماه تولد .. ! من -: جاهائی پر رنگ شده تو خودم احساس میکنم ! متولدین آذر، نماد : قوس ویژگیها و خصوصیات کلی متولدین آذر ماه: خوش بین،خوش خلق، مهربان، خونگرم و شاد، درستکار، صادق، شریف، رو راست، راستگو، بیغل و غش و بیشیله پیله اندیشمند، روشنفکر و فیلسوف...
-
متولد اذر ... دختر پائیز !! ..
جمعه 8 آذر 1387 17:01
سام نارنجی بانو منو به ی بازی دعوت کرد ... بازی ماه تولد .. ! من -: جاهائی پر رنگ شده تو خودم احساس میکنم ! متولدین آذر، نماد : قوس ویژگیها و خصوصیات کلی متولدین آذر ماه: خوش بین،خوش خلق، مهربان، خونگرم و شاد، درستکار، صادق، شریف، رو راست، راستگو، بیغل و غش و بیشیله پیله اندیشمند، روشنفکر و فیلسوف...
-
جشن میلاد من ! مبارک !..
چهارشنبه 6 آذر 1387 07:40
ت و ل د م م ب ا ر ک !!
-
این قلب دیگه واسه ما قلب نمی شه ! ..
سهشنبه 28 آبان 1387 21:04
سام بلاگی جونم من اومدمممممممم مامان اینا نیستن از صب ه ! زنگ زدم ترنج ! اقای عبوس : بله ! من -: ی هات داگ با قارچ و پنیر ! + سیب زمینی ! اقای عبوس : اشتراک ؟ من -: 4041 اقای عبوس : خانوم ؟ من -: معتمدی ! اقای عبوس : تق گوشی رو گذاشت !! منم فوشش دادم .. به کسی نگیناااااا ! فردا کلی درس داشتم حسش نبود بخونم الکی کلی...
-
دوستی که تا نداره ! ..
سهشنبه 28 آبان 1387 21:04
با یه شکلات شروع شد من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات گذاشت تو دست من من بچه بودم اونم بچه بود سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد دید که منو می شناسه خندیدم ! گفت دوستیم؟ گفتم دوست دوست ! گفت تا کجا ؟ گفتم دوستی که تا نداره گفت تا مرگ خندیدم و گفتم من گه گفتم تا نداره گفت باشه تا پس از مرگ گفتم نه ! نه ! نه ! تا...
-
ما هم "دعوت" شدیم به روزای سخت ! ..
دوشنبه 27 آبان 1387 15:38
سام حالم خوبه .. ۵ شنبه مامان اومد .. صبح خاله زنگ زد و فهمید .. حالش خیلی بد بود .. بلاگی مامان پریوش رنگش مثه گچ شده بود .. رفتیم بهشت زهرا .. دفن کردن .. همه چی تموم شد .. ! رفتیم خونشون ... کلی کمک کردیم .. جمعه هم ختم گرفتن .. تا شب روی پاهام بودن .. با خاله قرناز دعوام شد خفن ... همه حق رو به من دادن .. مامان هم...
-
او رفت ! ..
دوشنبه 27 آبان 1387 15:37
"رفتن" را صرف کن ! رفتم رفتی رفت . . . می دانی؟ گاهی هیچ جمله ای نیست که گفتنش ، به اندازه ی گفتن: "من رفتم...." لذت و آرامش بریزد توی صدایت.... و گاهی گفتن ِهیییییییچ جمله ای به اندازه ی "او رفت..." تلخ و گزنده نیست.... و من چقدر دلم "رفتن" می خواهد.... و چقدر دلم می خواهد پر...
-
به یاد باباجونم ! ...
چهارشنبه 22 آبان 1387 20:16
سام من اومدمممم امروز خیلی خسته شدم .. مامان معلوم نیس کی راه افتاده بابا میگه صبح می رسه توی راه که بودم .. دائی زنگید بهم ... ترسیدم ... فک کردم واس مامان یا بابائیم اتفاقی افتاده کلی ناراحت بودم ... عصاب مصاب نداشتم ... تا بلاخره از بابائی ی خبری شد ... از مامانی هم ... اومدم دیدم بابائی میگه عموی مامانت فوت کرد...
-
روز کسل کننده یعنی این روز ! اوف !
سهشنبه 21 آبان 1387 17:07
سام من اومدم ... فردا کلاس دارم ... درسم نخوندم .. نمیدونم چرا انقدر خسته م .. ! این دو روزی که مامان نیست ... کلا دیوونم .. دیشب با مانیا دعوام شد بعدشم زدم زیر گریه و غرشو به بابام زدم ... اونم گفت مامانت نیس غصه داری ؟ دلم واسه آنی رویای ابی.. تنگ شده نمیدونم چرا !؟ کاش میموند و می نوشت .. چیزهایی هست خیلی بدتر از...
-
کنعـــــــــان ... اولین تفریح دانشجوئی من !
شنبه 18 آبان 1387 20:36
سام ! من اومدم بازززززززززز ... این چرا زبونش تکون نمی خوره ؟ غصه خوردم اقا امروز رفتم یونی .. ۳۰ مین خواب مونده بودم البته یوخته دیر رسیدم ... بهدش رفتم کلاس تنظیم ... بهدش زیان ... نا خود اگاه ... کسی بهش گفت بگو مهرنوش لامصب اونم گفت مهرنوش گفت جمله بساز ... واسش ساختم کلی ! بهدش کلاس تموم شد و با تارا و یاسمنی...
-
کوزت در چند مرحله !
پنجشنبه 16 آبان 1387 23:34
سام ! باز ما اومدیم ... ! یادم افتاده اون شب چی شد که من یوخته !! تعجب کردم چی کار کنم خووووو از اونا یاد گرفتم ... مردم شریف ایرانی بودن خووووووووووووو یوخته ! نازه دوسش دارم ... به تو چهههه ! اقا اونجا که بنده کوزتی میکردم ... هی ازم می پرسیدن چند سالته ؟ درست تموم شده ؟ چی میخونی ؟ اقااااااا تا گفتم علوم سیاسی ......
-
روز هفتم و کوزتی من !
چهارشنبه 15 آبان 1387 21:08
سام اقا دیروز که سه شنبه باشه ... بندرو مونا خانوم بیدار کرد ... دیدم در وا شد و بنده لخت و پتی تو رختخوابم لا لا کردم .. پاشدم دیدم مونا و با هم حرفیدیم و بعد نیم ساعت پاشدم مسواک زدم و صورتمو شستم و اتاقمو جمع کردم با هم حرفیدیم و اینا که بابا صدام کرد ناهار ... مونا رفت و رفتیم ناهار خوردیم و گفت حاضر شو بریم بهشت...
-
بازی بازی بازی بازی ..
سهشنبه 14 آبان 1387 00:49
سام ! شیرین جونم بنده رو دعوت به بازی کرده ... کودکی خود را چگونه به سر بُراندین گ ! * ازون جائی که بنده ی بچه ی خیـــــــــلی خجالتی بودم ... همیشه با پسرا بازی میکردم ... اونم فوتبال ... توی کوچه ی عالمه رفیق داشتم ... از دختر و پسر اقا بنده همیشه گُلر بودم ... یعنی گل میزدم ... ی دفه پسر دائیم توی دروازه واستاد ......
-
ابرای من گریه می کنن ... ابرای تو چی ؟
دوشنبه 13 آبان 1387 15:08
این هوا رو دوست دارم ... ساعت ۳ اما انگار ساعت ۶ ... دلم می خواد قدم بزنم ... برم بیرون ... و میرم ... پیوست -: با مهیا تماس گرفتم .. خیلی سر سنگین .. میدوستمش !
-
هی روزگار !
دوشنبه 13 آبان 1387 15:04
دلم واسه مهیا تنگ شده .. چرا جواب نمیده .. ؟ چه بدی بهش کردم .. که الان ... توی بلاگش باید ببینم که حالش از من بهم می خوره ..؟ کی اومد بین دوستای من .. من بده همه شدم .. اگه بدبودم ندا برنمی گشت ... با اینکه در اصل فقط به اون بدی کرده بودم .. ناخواسته ... بغضیم .. دلم واسه مهیا ی ذره شده .. هیچ وقت نمیدونستم توی...
-
به یاد شب های بارانی !
پنجشنبه 9 آبان 1387 23:14
اسمان سخت گرفتار ابرست !!
-
زشت !! دنیای زشت !!!!
پنجشنبه 9 آبان 1387 22:44
حالم از این دنیا بهم میخوره اشکیم ... بغض داره خفم میکنه ... چرا ادما اینجوری شدن ؟ مگه ما ادما کی هستیم ؟ چی به سرم اومده ... تا کی باید حرص این دنیا و ادماشو بخورم .. من دیگه هیچی نیستم .. خیلی بدبختم ... حالم از خودم به هم میخوره دوستام بهم چی کردن ؟ خدا ازشون نگذره ... ی مزاحم دارم که چند روزیه سیستم عصبم و بهم...
-
جو گیر شدم
جمعه 3 آبان 1387 16:58
سام ! منو جو گرفت رفتم نایت اسکین عضو شدم وبلاگ برتر ماه .... میری رای بدی ؟ یه حالت تمنا و این حرفا وت vote یا همین submit رو که بزنی ... من انتخاب میشم .. انتخاب وبلاگ برتر 3 بزن یالا !!
-
اخه چرا خوب ؟ :ی
جمعه 3 آبان 1387 03:14
پیوست ~» سر کلاس حقوق اون هفته همش فکرم این بود که .. چرا ترم ۱ تموم نمیشه بریم ترم ۲ ؟
-
فقط میخندم !!
پنجشنبه 2 آبان 1387 12:50
می خندم تا نگویند دخترک دیوانه است می خندم تا نگویند دخترک بی روح است می خندم تا نگویند دخترک عاشق است ولی که میداند این دخترک خندان در دل چه معصومانه می گرید و میداند که نمی تواند راز دل خود را به کسی بگوید پس می خندد ...
-
چه راحت دلم شکست !
پنجشنبه 2 آبان 1387 12:47
چه راحت با قلبم بازی کردی !!! چه قشنگ بغضمو شکستی !! چه قشنگ ویرونم کردی ... ! چه قشنگ تهمت زدی و وجدانتو راحت کردی .. ! حالا این بغض لعنتی رو چی کار کنم ؟ باهام چی کار کردی .. ؟ روحمو شکستی ... از اوج کشوندی و به پستی رسوندی ! خندم و تبدیل به گریه کردی ... ! حتما" تو ! تحمل دیدن شادی های من رو نداشتی ... مشکلت...
-
وروجک بازی سر کلاس :ی
پنجشنبه 2 آبان 1387 12:46
یک شنبه ~> فارسی داشتم ... حال خوشی نداشتم ... شبش کلی گریه کرده بودم و خونه مانی بودم ... با صورتی ورم کرده ... مجبور شدم کمی میک اپ کنم که تابلو نباشم ... میک اپ ما هم یک مداد بود .. همین :ی حالا !!! رفتم یونی ... فارسی داشتم .. قراره جلسه بعد نمایش داشته باشیم ... با دختری به نام مریم ... اشنا شدیم ... دوست...
-
+ از جامعه شناسی !
پنجشنبه 2 آبان 1387 12:45
شنبه ~> با یاسمن بودیم ... کلاس تنظیم که هیچی ... کلاس زبان ... کلی خودشیرینی کردم و هز کلمه ای گفت منم ی جمله ساختم ... کلی خوشحال :ی ... دیگه هیچکس نبود دانشگاه ... تنها بودم رفتم مسجد استراحت 1 ساعتی خواب و بیدار بودم و بعدم رفتم صورتمو شستم و رفتم دانشکده ... دیدم نیومدن بچه ها خودم رفتم بالا ... دیگه پیدا...
-
جوجه اردک زشت !
پنجشنبه 2 آبان 1387 12:44
سام ! . این چند روز خوب بود .. یعنی بهتر از قبل گذشت ! . چهار شنبه ~> صبح رفتم سر کلاس ... شیوا رو دیدم .. بعدشم تارا اومد ... من و تارا با هم کلاس داشتیم ... اندیشه های سیاسی بود ... رفتیم سر کلاس ... اقا همه ترم 6 به بالا !! سال اخری بودن ... ! استاد خوبی بود .. اولین کلاسی بود که خیلی احساس راحتی میکردم و به بحث...
-
قبلش و بعدش !
پنجشنبه 2 آبان 1387 12:41
قبل از دانشگاه !! ... روزی که قرار شد بنده پامو بزارم توی دانشگاه ... تو این فکر بودم که باید بچه خوبی باشم و سرمو بندازم پائین و برم و بیام ... وقتی وارد شدم ... همون روز اول بهم گفتن باید خیلی خوب باشی اگه کاری به کسی نداشته باشی کسی کاری بهت نداره و ... بعد از دانشگاه !!!!! ... 3 هفته از ورود اینجانب میگذرد و بنده...