-
بی راهه
شنبه 4 شهریور 1391 00:06
نمیدانم این روزها ک ِ میگُذرد کجایش باران دارد ک ِ من خیس ِ بارانم ، نمیدانم کجایش درد دارد ک ِ من درکش را ندارم هیچ ، گلوگیری نهان دارم از باران های این روز هایم خیس تر ، اما بی آبی آسمان ِ چشم هایم را گرفته ست ، نمیدانم ، کجای این جاده ی بی انتها را به بی راهه میروم ک ِ گلویم میگیرد ، باران به شوق می آید ، آسمان بغض...
-
دلی اشفته
جمعه 3 شهریور 1391 02:20
به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصه ای ناگفته دارم ز پایم باز کن بند گران را کزین سودا دلی آشفته دارم ... × فروغ فرخزاد
-
زخم ِ دل
پنجشنبه 2 شهریور 1391 20:07
کودکی م را دوست داشتم ، روزهائی ک ِ به جای دلم ، سر ِ زانوهایم زخمی بود . × حسین پناهی
-
بهشت بازوان ِ توست
پنجشنبه 2 شهریور 1391 19:59
می دانی بهشت کجاست؟ یه فضای چند وجب در چند وجب ! بین بازوان کسی که دوستش داری .. × حسین پناهی × اصلا از روز ِ اول ، نه از ساعت ِ اول هم نه از ثانیه های اول که شهریور وارد شد حس ِ خوبی دارم هرچند روزهای خوبی ندارم !
-
گندم !
پنجشنبه 2 شهریور 1391 15:17
جدیدا با گندم از ساعت 10 اینا شروع میکنیم به حرف زدن تا حدود 3 ساعت ، این روزا که خیلی از هم دوریم نمیشه گفت حرفامون بیشتر ِ ولی جمع که میشه تلنبار میشه و گذر زمانو نمیفهمیم ! ی ِ شب که تا ساعت 3.30 نیمه شب حرف میزدیم :D این روزا حس میکنم هیچ کسیو ندارم ، هیچ کسی نیست هوامو داشته باشه ، آرومم کنه ، دلداریم بده ، بغضام...
-
رد ِ پای عبــــــــور
چهارشنبه 1 شهریور 1391 20:51
همه ما راحت حرف میزنیم ُ ولی نوشتن برای بیشتر ِ ما سخت است . اما تـــو بنویس تا یادت بماند که نوشته ها ، رد ِ پای عبور است. فردا که برگردی و نوشته هایت را بخوانی، به یاد می آوری که از کجا رد شده و چطور قد کشیده ای. × عرفان نظرآهاری
-
تجربه یا هر چی !
سهشنبه 31 مرداد 1391 01:21
5 ساعتی میشه از سفر برگشتم ، خسته م .. نمیدونم اسمشو چی بذارم .. اما اولین چیزی که به زبونم میاد تجربه س ! یا من خیلی حساسیت به خرج میدم .. یا !!! ولی فکر میکنم من دارم خیلی حساسیت به خرج میدم ! : ( خسته ی سفرم و دلم نمیخواد بهش فکر کنم .. فقط دلــــم ی ِ خواب ِ اروم میخواد فقط ! : | × مرداد تموم شد و من بی نهایت از...
-
اولین بار ِ جذاب
شنبه 28 مرداد 1391 01:56
فردا میریم سفر .. و این اولین سفری هست که هر دو کنار همیم ! هیچ حسی ندارم فعلا .. :D امیدوارم خوش بگذره ! همه امشب اینجا بودن عموها و عمه ها .. خیلی خسته شدم ولی خوش گذشت ! با دختر عموها کلی گپ زدیم و کلی خندیدیم .. خوب بود :X
-
ی مشت حرف ِ مفت
پنجشنبه 26 مرداد 1391 03:34
دقیقا دو سه هفته پیش بود که سیندرلا گفت مراقب اطرافیانت باش ، امروز هم خرگوشی این حرف و بهم زد + ... این که داداش کوچیکه امروز واسه خرگوشی دردو دل کرده ی ِ حرفه ، اینم که خرگوشی ازم میخواست از رابطه مون واسه سیسیلی و عروس بزرگه چیزی نگم ی حرف ِ دیگه س .. خُب من اصلن هم کلام نمیشم با اونا .. اونم توی موارد شخصی ِ...
-
بلای عظیم !
چهارشنبه 25 مرداد 1391 22:23
کاش انسانیت انقدر بالا بود که حتی وقتی ی شخص ِ پر نفوذ ُ قدرتمند کشوری هم که هستم ، انقــــــــــدر مردمم رو دوست میداشتم که وقتی میدیدم زیر ِ آوار موندن با کت و شلوار شیکم (هر چند ...) میرفتم ، با کت و شلوار حالا پاره پوره هم نه خاکی بر میگشتم .. اصلا نمیتونم بفهمم .. خوشحالم که قدرتمند نیستم .. خوشحالم که هیچی نیستم...
-
انرژی +
چهارشنبه 25 مرداد 1391 19:30
خُب این حس ِ خوبی ِ ک ِ همه جا هوامو داری ُ وقتی میبینی اینقدر جنب ُ جوش دارم نگرانم میشی ، خُب این حس ِ قشنگی داره واسم ، بعضی چیزا هست که نمیتونم حلش کنم و به زمان نیاز دارم ، یعنی زمان میخوام ک ِ بتونم روال ِ عادی شو طی کنیم باهم .. خودتم اینو خوب میدونی : ) بعضی وقتا بعضی از آدما هر چند نزدیک خیلی خوشگل میتونن گند...
-
تلخنــــد
دوشنبه 23 مرداد 1391 00:52
رفتیم خونه مادر شهربانو ، حالش خوب نبود ، ساغر با ذوق ِ زیاد و خیلی با ادب تر از قبل بود .. دلم برای این بودنش تنگ بود ، هیچ وقت به عمرش ندیده بودم این شکلی باشه :D مامان گفت بریم خونه پسر خاله ت نی نی رها تازه به دنیا اومده .. منم ی مقدار هدیه گذاشتم توی پاکت و رفتیم ، از همون در ِ ورودی ، شوهر خاله م با ی قیافه ی...
-
قدر سوم
دوشنبه 23 مرداد 1391 00:38
باهم بودیم .. وقتی بغض میکردی و میریختی تو چشات اعصابم میریخت بهم ، حرف زدی ، وقتی حرف زدی تازه حس کردم کسی هست .. فکر کن بعد از این همه مدت تازه حست کردم تازه نه همون لحظه که حرف میزدی وقتی که داشتیم میرفتیم دستتو گذاشتی روی شونه م حس کردم قدر دانی ِ حس قشنگی داشت .. اینم جزء اولین بارها بود .. بعدشم که با مادر و...
-
قدر دوم !
جمعه 20 مرداد 1391 17:25
کمی ارومم ، و اینو خوب میدونم ک ِ خدا خیلی مهربون ِ در حدی ک ِ از فکر منم خارج ِ واسه همینه ک ِ حس میکنم شاید بخشیده نشده باشم .. وقتی حرم علی ع رو نشون میداد اصن انگار همون جا بودم .. ی ِ حالی دارم .. نمیتونم بگم چیه ولی خاص ِ ! × دلم دلتنگ ِ باران ست !
-
من و بابائی
پنجشنبه 19 مرداد 1391 15:51
نمیدونم چـــــــــرا ! ؟ اما همیشه ی ِ ترس خیلی زیاد نسبت به بابا داشتم ، این ترس باعث شد خیلی کارائی که بچه های دیگه انجام میدن و من نداشته باشم ! حتی مثه خواهرم .. یادمه از بچگی اونجور که بابا دوست داشت لباس پوشیدم ، جائی که بابا صلاح میدونست حرف زدم ، جائی که بابا دوست داشت راحت بودم و خلاصه واسه بابائی زندگی کردم...
-
قدر اول !
چهارشنبه 18 مرداد 1391 04:08
× گوله گوله ریختن .. تنها ی ِ بانو موند و فکر ِ این ک ِ خدای به این مهربونی از اشتباهای بزرگت میگذره ؟ کاش بگذره ، کاش نو بشه این روزا ، کاش فراموش بشن هر چی ک ِ گذشته ! کاش .. + 1000 باورت میشه بانو ؟!؟ × تولدت مبارک خرگوشم ! اولین سالی بود که بهت تبریک میگفتم ! حیف اونجور که میخواستم نشد ! ولی هر چی بود تولد ِ تو...
-
فنجون ِ چای
سهشنبه 17 مرداد 1391 18:12
آدمی نیستم که اهل ِ نفرین باشم و بدی دیگران و شکایت کنم پیش ِ خدا ، و تا جائی که تونستم سعی کردم و از خدا خواستم که من اونجوری نباشم .. تنها دوبار از ته ِ دل آه کشیده شد و نفرین کردم که اونم در مورد ِ یک نفر بود ! اونم جوری پا روی دُمم گذاشته بود که حالا بعد از دو سال هنوز فراموشش نکردم ! و وقتی یادش میوفتم دلم آتیش...
-
حُب و بغض
سهشنبه 17 مرداد 1391 16:25
قرار بود بیام اینجا و شادیمو ثبت کنم .. چند شبی که خوب گذشت .. ! بلاخره توی تموم ِ روزای خوبی که میگذره ، باید انتظار داشت که یکی بیاد و گند بزنه به خوشیت .. به جای قه قه ِ که از ته ِ گلوت میاد ، بغضی گیر کنه باور نکردنی .. ! بعد از اون همه تلخی ، اون لبخند .. اون خنده ، گاهی فکر میکنم دیگران چشم ِ دیدن ِ خنده های...
-
ســـوء تفــاهم
دوشنبه 9 مرداد 1391 00:49
بازم نوع ِ حرف زدن ِ من کار دستم داد :D دیشب توی شوخیامون و خنده هامون من ی چیزی رو خواستم بگم که سوء تفاهم شد ! آقـــــــــا یک روز ِ تمام خرگوشی ِ بیچاره درگیر ِ این حرف ِ من بود امروز انقـــــــــــدر بی حوصله بود ، گوشاش آویزون اصن ی ِ وضعی :D انقــــــــد دلــــم سوخت .. تا خود ِ شب که دهن وا نکرد گفت بیام خونه...
-
افطاری
شنبه 7 مرداد 1391 18:49
دیروز مادرش عروسا رو دعوت کرده بود با خانواده هاشون .. توشون فقط من یدونه خواهری داشتم بقیه ماشاا.. :دی ساعت 4.30 بود رفتم خونشون و مثلا اومدم کمک ... برادرزاده ش اومده میگه زن دائی بیا بریم بازی کنیم !!! این بچه هم فهمیده من هنـــــــــــــــــوز بچه م .. دیگه با نوع ِ بازی کردنم همه قهقهه میزدن :دی خرگوشی ک ِ ریسه...
-
فارغ التحصیلی
چهارشنبه 4 مرداد 1391 16:51
امروز اخرین نمره م اومد و بلاخره تمــــــــــــام شد ! فارغ التحصیل شدم و الان خوشحالم ک ِ تموم شد .. مخصوصا که شنیدم اکثرا این ترم 4 تا 5 واحد افتادن بچه ها الان دیگه خوبم و سرخوش :دی کاش کنکورو رفته بودم .. ولی خب سعی میکنم واسه سال دیگه و رشته ی مد نظرمو شروع میکنم به خوندن .. امیدوارم که جائی ک ِ میخوام قبول بشم !...
-
تفاوت !
سهشنبه 3 مرداد 1391 18:54
چیزی ک ِ این ی ِ هفته ذهنمو مشغول کرده اینه ک ِ توی این مدت ک ِ من نامزد کردم دو تا از اشناهامونم دختراشون نامزد کردن یکیشون هم سن ِ من و یکی دیگشون 3 سالی از من کوچیکتره .. اونی ک ِ همسن ِ من ِ صیغه س .. تازه قصد ازدواج نداشت اونم با دعوااااا ک ِ نمیخوام .. حالا 2 هفته نشده ک ِ نامزد کردن .. کلی عاشق شده بچه .. میگه...
-
مهمونی
شنبه 31 تیر 1391 19:59
نزدیک ِ اذان ِ .. من ک ِ معافم از روزه گرفتن و ی کم ناهار خوردم از گرسنگی دارم هلاک میشم و سردرد گرفتم ، واقعا نمیفهمم الان ملت چطوری روزه ن و تحمل کردن این ساعتا رو .. الهی بمیرم واسشون .. خدا قبول کنه .. دیشب عمو اینا اینجا بودن .. علی با خرگوشی گرم گرفته بود .. خیلی عالی بود .. دمش گرم ، فکر نمیکردم تحویل بگیرن و...
-
ی ِ درصد معجزه
چهارشنبه 28 تیر 1391 17:08
یکی از نمره هام هنوز نیومده .. یعنی کل ِ لیسانسمو گیر ِ این یدونه 3 واحدیم ک ِ با اون سوالای تخیلی ک ِ داده بود احتمال افتادنم 99% ک ِ یِ درصد ِ باقیش معجزه س اگه قبول شم .. بعد منم به اون یِ درصد معجزه بی نهایت ایمان دارم .. ازین رو اعصاب مصاب نمونده واسم :D × بدم نمیاد ی ِ دستی به سرو روی خونه م بکشم .. بانو هم...
-
شکست
چهارشنبه 28 تیر 1391 02:35
خوشحال و سرخوش بودم .. همه چی خراب شد .. شاید من اشتباه میکنم .. اما نه همه چیو .. قضاوت نمیکنم .. اما چیزی ک ِ شنیدم ... باعث شد قلبم بکشنه .. و شکست !
-
ی ِ روز ِ خاکستری
جمعه 23 تیر 1391 01:19
ی روزائی هستن ک ِ خاکستری َن نباید بهشون اهمیت بدی و باید به حال ِ خودشون رهاشون کنی ، تا فقط بگذرن .. اگه نه ، باید همش گریه کنی ، ناله کنی ، بغض کنی ، ای کاش بگی و آهـ های بلند و از تــه ِ دل بگی ، اگه نذاری بگذرن ، واست سخت میگذره ، تلخ میگذره ، از شکلات ِ تلخم تلخ تر ، از خرمالو گس تر ، اصن نمیگذره .. طعمش میمونه...
-
همه چی ..
جمعه 23 تیر 1391 01:04
امروزم تمام ِ کتابامو کارتن کردم و جمع کردم دکوراسیون اتاقمو عوض کردم و تمیز کاری .. هنوز مرتب نشده اما خُب .. فردا هم میریم با تپلی خونه ی خاله آسیه .. میخواد جاهاز جیگری رو بچینه فقط منو تپلی رو گفته بریم پیششون .. قرار شد صب ساعت 9 پاشم .. خرگوشی میگه میخوای بری کنجکاوی :))) گفتم ی ِ روز ازین حرفی ک ِ زدی پشیمون...
-
یکی دیگه از اولین بارها
جمعه 23 تیر 1391 00:57
واسه اولین باز تنهائی رفتم خونشون .. کلی با پدرش حرف زدیم .. انقد قربون صدقم رفت ک ِ هلاک شدم اصن هیچکی نبود کمک ِ مادرش کنه .. رفتم کمک پا به پام ممو توی مطبخ بود .. باهم ظرف شستیم .. شوخی ُ خنده ُ اینا کلی با مادرش خندیدیم .. خیلی با مزه س مادرش .. ولی امیدوارم تا اخرش همینجوری با مزه بمونن .. داداش کوچیکش ی ِ خورده...
-
قفلم
شنبه 17 تیر 1391 17:35
بازم ازون وقتاس ک ِ دستم روون شده روی کیبورد اما ذهنم قفل کرده ! دلم میخواد حرف بزنم .. از تمام ِ تلخیا و خوبیا بگم .. اما هیچم .. پوچم .. دلم تنگه .. پره اشکم .. پره گریه .. کسی هست شونه ی اشکام بشه ؟ :(
-
ملودی
جمعه 9 تیر 1391 18:49
ممنونم از ملودی ک ِ دو شب پیش با آغوش ِ باز همدم ِ اشکام شد هر چند از راه ِ دور .. اما .. قطره قطره رهاشون کردم .. بغضی ک ِ واسه درسم بود .. نگرانیم از زندگیم بود .. × کاش بتونم 3 تا امتحان بعدیمو بعدم .. خیلی سنگینم ..